بهر نزول رحمت حق آیه میشوی
گریان برای حاجت همسایه میشوی
بانو بس است اینهمه گریه که میکنی
داری خیال میشوی و سایه میشوی
اذکارِ آسمانیِ تسبیح مرتضی
پرپر شدی چقدر مفاتیح مرتضی
دیروز هرکجای مدینه که سر زدم
دیدم نشستهاند به تقبیح مرتضی
مردم توجهی به کلامم نمیکنند
قدری حیا ز شأن و مقامم نمیکنند
جای همه بیا و جواب مرا بده
حالا که کل شهر سلامم نمیکنند
هفتاد روز مبهم و مسکوت ماندهای
از آن دوشنبه فاطمه مبهوت ماندهای
با صد امید گفتی و گهواره ساختم
حالا به فکر روکشِ تابوت ماندهای؟!
رد خزان به چهرهات ای یاس مانده است
وضعت هنوز فاطمه حساس مانده است
خیلی دلم شکسته… بدان میکشد مرا
خونی که روی دستهٔ دستاس مانده است
دیشب سر نماز شبت گریهام گرفت
با آه آهِ روی لبت گریهام گرفت
وقتی قنوت نیمه شبت نیمهکاره ماند
بر دستهای باادبت گریهام گرفت
زهرا غم مرا چه کنم تا که حل کنی
زهری که مانده بر جگرم را عسل کنی
بغضی نهفته موی حسن را سپید کرد
قدری نمیشود حسنت را بغل کنی
دیدی دعای مضطرمان هم اثر نکرد
امن یجیبِ دخترمان هم اثر نکرد
قرآن به سر گرفته حسن با برادرش
حتی امید آخرمان هم اثر نکرد
فکری برای غربتِ حالم نمیکنی
رحمی به حالوروز دوعالم نمیکنی
تازهجوان من چقدر قدکمان شدی!
زهرا مرا ببخش، حلالم نمیکنی؟!
وقتی کفن برای حسینت نیافتی
چادر سیاهِ سوختهات را شکافتی
هر طور بود با پر زخمی و درهمت
پیراهنی براش غریبانه بافتی
محمدجواد شیرازی