عاشقترین لحظههای عبودیت را چگونه رقم بزنیم؟
آفرینش در هنجاری ترین نقطة مداری خویش درنگ کرده است و اینک، باارزشترین کائنات در مرتبة نیاز خود ایستادهاند؛ ایستادنی رو به کبریا.
این صحنه، شاید به تعداد ثانیههای نیازمندی انسان به عالم ماورا، در زمین تکرار شده باشد و شاید من و تو نیز در تکثیر این رقمها، بارهاوبارها شریک بودهایم.
این صحنه زمانی اتفاق میافتد که تو در مقام دعا قرار بگیری؛ تا بخوانی و مجال اجابت را با قوة اختیار خود رقم بزنی. اینک تو چونان مسافری خسته، در برهوتی از سرگردانیها به بارگاه امن استغنا پناه آوردهای؛ تا خواستهات را از رونق بینهایتش بازجویی و استغاثه بداری.
میدانی که ادب، اولین شرط توقف در این حریم است و تو میخواهی آداب این محضر لاهوتی را بهدرستی بهجای آوری.
شرط اول این آمدن، آن است که بیخود بیایی و تو آمدهای؛ بدون خود؛ زیرا در این مدار، هرچه جز او، هیچ است. آمدهای تا حضور را به عالیترین مرتبة ممکن، معنا کنی. قلبت را پیشاپیش وجودت، به عرضه آوردهای. آمدهای تا عرشیان از هم بپرسند که این قلب حضور است یا حضور قلب؟ تصمیم گرفتهای با حاضرترین قلب، به عرض نیازت بپردازی.
باید همة تعلقاتی را که لحظههایی از عمر، تو را مشغول کرده و در درنگ اندیشهات نفوذ جسته، فراموش کنی! باید فراموش کنی تمامی قدرتهای مادی و بشری را که گوشهای از امیدت را تسخیر کردهاند و به این باور برسی که «لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم».
باید تمام درهای امید به اهل زمین را ببندی و با تنها روزنة نوری که در قلبت تجلی گرفته، یکی شوی که خداوند دعای دلی را که غافل و سرگرم باشد، نمیپذیرد.
باید تمامی منهایت را بتکانی. باید تو بیایی به همراه تمامی ذاتی که گاهی زیر غبار زمان، گمش میکنی. باید تو بیایی منهای تمامی منهایی که کمر به نابودیات بستهاند.
میآیی با آخرین درجة خضوع؛ سربهزیر داری و امید به بالا و این، باشکوهترین شیوة ادب است؛
این که در مقابل قدرت مطلق، عجز خود را فریاد بزنی و در پیشگاه استغنای محض، فقر خویش را؛ این که همان مقربین درگاه را به شگفتی واداری که تو همان انسانی هستی که به فرمان خداوند، سجدهات کردهاند و ثابت کنی که در این مرتبة خاشعیات تو، رازی نهفته است که پروردگارت بدان بالید و به خود آفرین گفت.
در بطن فروتنی، امید داری به منبع فیض رحمانی؛ امید داری به قادر مقتدری که میداند همة رازهای آشکار و نهانت را و تو میشناسیاش و در سلوک نابترین دقایق زندگی، بارها تجربهاش کردهای و هر بار شفافتر از پیش دریافتهای که او لایق اعتماد است؛ زیرا او مصدر هر اطمینانی است و یادش آرامبخش دلهاست. پس در برابر عظمت بی انحصارش، جوارح خویش را جز ابزار بیارادة تعظیم، نمییابی. گویی که در قالب این جسم، جای گرفتهای؛ تا تو را یارای سجدهای خاضعانه باشد.
به محدودیت خود مینگری و به بی حصاری مقامی که در محضرش ایستادهای. باید در برابر پاکی محض و نور مطلق، پاک و بی عصیان، حضور یافت. میآیی؛ اما با جانی که از گناهان و خطاها دوری جسته است. میآیی با روحی تکیده و معرفتی عاری از عصیان که شرط ادبت، همین تحذیر از اشتباهاتی است که میان تو و خداوندت دیوار میکشد و تو میآیی تا دیوارهای فاصله را با قدرت قنوتت، فروبریزی.
شنیدهای که بین بهشت و جهنم، گردنهای است که کسی از آن عبور نمیکند؛ مگر آن که از ترس خدا، گریه کرده باشد و تو در موضع نیاز، آمدهای و تجلی این نیازمندی، در قطرات اشکهای توست. اشکها جوهر امضای تو بر سند عبودیت و خشوع توست. دل را آینهوار به گریه میسپاری و بر آن میشوی تا به زبان ندبه، با پروردگارت خلوت کنی.
میستاییاش با نامهایی که یکبهیک بر زبان اولیای او جاری شده است. باشد که در میان آن هزاران عنوان و لقب، او را به اسم اعظمش خوانده باشی.
بهمرور مینشینی نعمتهایی را که برایت رقم زده است. هم آن نعمتها را که به تو در پنهان و آشکار عطا کرده و هم نعمت محرومکردن تو را از بسیاری از چیزهایی که خواستهای و او خیر تو را در آن ندیده است.
میستاییاش به زبان خوفورجا؛ به لهجة نیازمندی که کمترین امیدی به غیر ندارد و به استیصال کسی که در قعر دریا، در حال غرقشدن است و منجی ای نمییابد. میخوانیاش و التماسش میکنی؛ در عین آن که به رضایش، راضی هستی؛ در عین حالی که اشتیاقت به خواستة او، بیش از عطشت به برآوردهشدن نیاز خویش است که این، بالاترین سطح معرفت عاشق از معشوق است.
میدانی که او درخواستکنندة مصر را دوست دارد و تو اصرار میکنی درحالیکه کمترین مرتبة پافشاریات، تکرار دوباره و سه باره نیاز است.
تو خوب میدانی که خداوند هر آن چه را عبد در هنگام نیایش میخواهد، میداند؛ ولی دوست دارد که بنده حاجتها را به درگاهش شرح دهد.
از همین روست که ادب دیگرت را در اصرار بر دعا و شرح نیازت قرار میدهی و آن قدر التماسش میکنی که لطف بیحدش، اجابت نیازت را رقم بزند؛ چرا که مولایت امام علی علیهالسلام فرمود: دعا، سپر مؤمن است و هرگاه دری را بسیار بکوبی، بر روی تو باز میشود.
دعا میکنی همه آنان را که حقی بر گردنت دارند. دعا میکنی دوست و همسایهات را. دعا میکنی بندگان کوچک و بزرگ خدایی را که فرصت دعاکردن به تو داده است.
هم برای دیگران دعا میکنی و هم با آنها که خوب میدانی دعا در جمع، به اجابت نزدیکتر است و نیز التماسی مکرر در خفا؛ چرا که دعای پنهانی، برابر با هفتاد دعای آشکار است.
دعا میکنی در حق دیگران؛ چه آنها که حاجتشان را میدانی و چه آنان که هرگز رویشان را ندیدهای؛ چرا که خوب میدانی دعا در حق دیگران، اجابت تو را رقم خواهد زد.
باید واسطههای فیض رحمانی را شفیع خویش قرار دهی؛ تا مسیری متعالیتر و میانبرتر، برای رسیدن به نیازت رقم زده باشی. خدا را به حق اولیایش، بهویژه اهلبیت معصوم علیهمالسلام سوگند میدهی و آنان را واسطة درگاه کرمش قرار میدهی؛ ائمهای که عاشقترین لحظههای عبودیت را در خاک، ترسیم کردهاند و خداوند آنان را بهانة خلقت زمین و آسمان قرار داده است؛ خاندان کرمی که بر تمامی احوالات شیعیان خویش، آگاهاند و کمترین فراز و نشیبهای حیات تو، از دیدشان پنهان نمیماند؛ آنانی که از پدر و مادر به تو محرمتر و نسبت به تو، دلسوزترند.
تو خواندهای و صاحبت از مصدر بینیازی و بخشایش خویش، تو را اجابت خواهد کرد.
بااینهمه یادت باشد زنگ خطر معرفت را که در قرآنش برایت به صدا درآورده است؛ «و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما کشفنا عنه ضره مر کان لم یدعنا الی ضر مسه»؛ یعنی بکوش تا نباشی مثل انسانی که چون او را آسیبی رسد، او را در همه حال، چه در حال به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده، میخوانند و چون گرفتاریاش را برطرف کردیم، چنان میرود که گویی هرگز خدا را برای گرفتاریای که به او رسیده، نخوانده است.
.
.
.
منبع: مجله پرسمان