امام شناسی
  • 7302
  • 153 مرتبه
چند اپیزود از فتنه جمل

چند اپیزود از فتنه جمل

1400/08/06 09:54:29 ق.ظ

فتنه‌ای در سال 36 هجری برپا شد که به دلیل ترکیب خاص سران، ادعای بی‌اساس، نوع رویارویی آنان با امیر مؤمنان (علیه‌السلام) و همچنین حوادث پیشینی و پسینی آن، بی‌نظیر و اسفبار بود.

حضور سه چهرهٔ ‌شاخص طلحه، زبیر و عایشه که همدستی امویان را در پی داشت، فتنه‌ای را سامان داد، درحالی‌که تنها چند ماه از خلافت امیر مؤمنان (علیه‌السلام) می‌گذشت. این سخن از زبیر نقل شده است که می‌گفت:

ما مدت‌ها آیه «وَ اتَّقُوا فِتْنَه لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکمْ خَاصَّه»[1] را قرائت می‌کردیم و نمی‌دانستیم که مقصود از آن خود ماییم. [2]

روایت فتنه جمل، در متون مستقل و متون عمومی تاریخ اسلام به‌تفصیل مندرج است؛ مهم‌ترین اثر مستقل دراین‌باره، اثر فاخر «الجمل یا کتاب النصره لسید العتره فی حرب البصره»، نوشتهٔ ‌شیخ مفید (411 ه.ق.) است که در نوع خود از بهترین‌ها شمرده می‌شود.

پیکار جمل، رویدادهای متعددی دارد که درنگ در آن می‌تواند عبرتی برای جامعهٔ ‌کنونی و آیندگان باشد. چهارده رویداد زیر، برشی از تاریخ جنگ جمل است.


رویداد اول؛ خونخواه خونی که خود ریخته بودند

عملکرد منفی خلیفهٔ ‌سوم و ستم کارگزاران اموی، اعتراض بسیاری از مسلمانان را به همراه داشت و زمینهٔ ‌شورش عمومی را فراهم آورد. در آغاز، اعتراض از سوی گروهی از مصریان بود؛ اما به دلیل توجه نکردن به خواست آنان، بحران تشدید شد. با پیوستن شماری از اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و همچنین برخی از مردم کوفه و بصره به معترضان، خانه عثمان به محاصره درآمد. معترضان از امام علی (علیه‌السلام) خواستند از سوی آنان با عثمان گفت‌وگو کند؛ اما میانجیگری امام به نتیجه‌ای نینجامید [3] و ناسازگاری عثمان و معترضان ادامه یافت. پیشگامی بیش از هشت‌صد نفر از صحابه [4] از جمل افرادی مانند طلحه و زبیر و تشویق شخصیت‌هایی چون عایشه اوضاع را پیچیده‌تر کرد.

1. طلحه برای به چنگ آوردن خلافت که سخت بدان علاقه داشت، [5] نامه‌هایی به بصره، کوفه و شهرهای مختلف فرستاد و مردم آن سامان را به کشتن عثمان ترغیب کرد. [6] طلحه، هنگام محاصرهٔ ‌خانه عثمان، رئیس محافظان خانه بود و اجازه ورود اشخاص، آذوقه و آب نمی‌داد. [7] وقتی آب را بر عثمان بستند، امام طلحه را دید و درباره اجازه ورود آب به خانه عثمان با وی سخن گفت اما طلحه نپذیرفت. [8]

 زبیربن‌عوام نیز یکی از راهبران شورش علیه عثمان بود؛ او زمانی که امیر مؤمنان (علیه‌السلام) در برابر قدرت‌طلبی‌اش ایستاد، قبل از رفتن به مکه، در مجمع عمومی قریش چنین گلایه کرد:

آیا این است سزای ما؟ ما بر ضد عثمان قیام کردیم و وسیله قتل او را فراهم ساختیم، درحالی‌که علی در خانه نشسته بود. وقتی زمام کار را به دست گرفت، کار را به دیگران واگذار کرد. [9]

نقش عایشه در تحریک مردم بسیار برجسته بود؛ او عثمان را فاجر و خیانت‌کار خطاب می‌کرد. عثمان نیز در برابر او، آیه مربوط به همسر حضرت نوح [10] را با وی تطبیق کرد. [11] به گفته تاریخ نویسان، عایشه به‌شدت از عثمان رنجیده بود؛ او را دشنام می‌داد و با عبارت «بکشید این پیر کفتار را». [12] مردم را بر کشتن عثمان ترغیب می‌کرد. هنگام محاصرهٔ ‌خانهٔ ‌خلیفه، عایشه به‌سوی مکه رفت. بدین سبب، سعد وقاص عثمان را کشتهٔ ‌شمشیر عایشه می‌دانست [13] و محمد فرزند طلحه می‌گفت یک‌سوم خون عثمان بر عهده عایشه است. [14]

امیر مؤمنان (علیه‌السلام) در توصیف آن فضا می‌فرمود:

«مردم بر عثمان خرده گرفتند. من یکی از مهاجران بودم بیش‌تر خشنودی وی را می‌خواستم و کم‌تر سرزنشش می‌نمودم؛ و طلحه و زبیر آسان‌ترین کارشان آن بود که بر او بتازند و برنجانندش و ناتوانش سازند. عایشه نیز سر برآورد و خشمی را که از او داشت، آشکار کرد و مردمی فرصت یافتند و کار او ساختند». [15]

سرانجام عثمان پس از چهل‌ونه روز محاصره، در ذی‌حجه سال 35 کشته شد. [16]

پس از قتل عثمان، نگاه همگان به علی (علیه‌السلام) بود. ستمدیدگان، حاکمیت عدالت را تنها در حضور او می‌دیدند. در نگاه آنان تنها علی (علیه‌السلام) می‌توانست دین و سنت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را احیا کند، کالبد زخم‌خورده اسلام را التیام بخشد و سیمای واقعی حاکمیت عدالت‌گستر دین را آشکار سازد. امام از پذیرش خلافت سرباز زد؛ اما اقبال و فشار عمومی، امام را به پذیرش واداشت. در بیعت با امام طلحه پیش‌دستی کرد و به‌عنوان نخستین نفر؛ برخاست و دست بیمار و ناتوانش را پیش آورد و با امام بیعت کرد. [17] سپس زبیر و آنگاه مهاجران و انصار و همه ساکنان مدینه با حضرت علی (علیه‌السلام) بیعت کردند. [18] به گفتهٔ ‌مورخان، همهٔ ‌شرکت‌کنندگان در بدر که تا آن زمان زنده بودند، با علی (علیه‌السلام) پیمان وفاداری بستند. [19]


رویداد دوم؛ شکل‌گیری جریان حرکت از مکه

عایشه، در مکه خبر قتل عثمان و خلافت طلحه را شنید و با خشنودی به‌سوی مدینه حرکت کرد؛ ولی به‌زودی از نادرستی خبر و بیعت مردم با علی (علیه‌السلام) آگاه شد. پس به مکه بازگشت و از مظلومیت عثمان سخن گفت:

«کاش آسمان بر زمین می‌افتاد و این روز را نمی‌دیدم واللّه که یک روز از عمر عثمان ازجمله عمر علی (علیه‌السلام) بهتر بود. از پای ننشینم تا خون عثمان را طلب نکنم». [20]

طلحه و زبیر که در خلافت به‌حق علی (علیه‌السلام) به آرزوی دیرینهٔ ‌خویش نرسیدند، مترصد بودند تا در فرصتی مناسب غائله‌ای را بر پا کنند و شورشی را به راه بیندازند؛ امّا این غائله سازی، نیاز به‌نوعی تشکیلات بنیادی داشت تا با طرح نظریات مختلف و اخذ تصمیمات لازم آن‌هم در جمع گروهی منسجم، پرچم مخالفت را برافراشته و علیه حکومت نوپای علوی قیام کنند. در این میان اطلاع یافتند که عایشه برای انتقام خلیفه- به قول خودش مظلوم- مکه را مرکز فعالیت قرار داده و مردم ناآگاه را علیه علی (علیه‌السلام) تحریک می‌کند، لاجرم این دو برای وصول به هدف، از احترام مردم نسبت به عایشه همسر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) استفاده کرده و به بهانهٔ ‌انجام عمره آهنگ مکه نمودند؛ آن دو وقتی از امیر مؤمنان (علیه‌السلام) برای رفتن به مکه اجازه خواستند! علی (علیه‌السلام) آن‌ها را به هدف و منویاتشان آگاه نموده و فرمود:

«به خدا سوگند، شما به‌قصد عمره در این راه گام برنمی‌دارید، چراکه عمره را وسیله اغراض خویش قرار داده‌اید، مقصد اصلی و اساسی شما دو تن غدر و مخالفت با حکومت نو پای من می‌باشد». [21]

به‌هرحال طلحه و زبیر راهی مکه شدند و پس از ورود به مکه و ملاقات با عایشه در معیت وی و بسیاری از ناراضیان به‌سوی بصره حرکت کردند. در این جمع، بسیاری از خاندان امیه همچون مروان‌بن‌حکم و ولیدبن‌عقیه حضور داشتند.

 

رویداد سوم؛ نامه‌های متفاوت و بیانیه‌های زنجیره‌ای

با پا گرفتن فتنه، تلاش زیادی بر انحراف و جلب افکار عمومی صورت گرفت. موفقیت در این عرصه، جلب اعتماد چهره‌های مؤثر بود. سران فتنه برای نیل به این هدف، صدور نامه‌ها و بیانیه‌های متعدد و زنجیرهای را آغاز کردند. در این داستان، واکنش‌ها متفاوت بود و عبرت‌آموز.

عایشه در بیانیهٔ ‌کوتاهی که در پنجم ربیع‌الاول سال سی‌وشش نوشت، مردم مدینه را به همراهی با خود فراخواند:

«بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. از ام‌المؤمنین عایشه همسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و دختر ابوبکر صدیق به مردم مدینه. امّا بعد: خداوند حق را آشکار کرد و طالبان آن را یاری داد و فرمود: «بلکه ما همیشه حق را بر باطل پیروز می‌گردانیم تا باطل را محو و نابود سازد و بدین گونه، باطل نابود شدنی است». ای بندگان خدا تقوا پیشه کنید و گوش فرا دهید و اطاعت کنید و به ریسمان الهی و دامان حق دست بیاویزید و خودتان را به هلاکت نیفکنید. خداوند مردم بصره را هم‌صدا و متحد ساخته و آن‌ها زبیربن‌عوام را که امیر لشکر است امیر خود قرار داده‌اند و همگی بر شنوایی و فرمان‌برداری از او گرد آمده‌اند و هرگاه مؤمنان با مشورت و حضور گروهی از ایشان دربارهٔ ‌امراءشان اتفاق‌نظر پیدا کنند ما نیز در کار پسندیده‌ای که آن‌ها داخل شده‌اند داخل می‌شویم. پس وقتی این نامهٔ ‌من به شما رسید گوش فرا دهید و فرمان‌بردار باشید و در امور الهی همکاری کنید». [22]

همچنین عایشه به شخصیت‌های شاخص متعددی نامه نوشت. ازجمله زمانی که وارد بصره شد به زیدبن‌صوحان عبدی چنین مرقوم کرد:

«از عایشه دختر ابوبکر ام‌المؤمنین، محبوب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به پسر مخلصش زیدبن‌صوحان سلام بر تو، پدرت در جاهلیت بزرگ قبیله و در اسلام سرور بود و موقعیت تو نسبت به پدرت همانند نفر بعد از برنده است (همانند اسب پس از اسب برنده است) که گفته می‌شود: بسیار نزدیک اوست و یا به او رسیده است. خبر مصیبتی که در اسلام به عثمان‌بن‌عفان واردشده به تو رسید و ما به‌سوی تو می‌آییم و دیدن از شنیدن کامل‌تر و بهتر است. وقتی نامه‌ام به دست تو رسید حرکت کن و ما را در این کار یاری بده و مردم را از علی‌بن‌ابی‌طالب بازدار و در جای خود بمان تا فرمان من به تو برسد. والسّلام».

زید، نامه عایشه را بی‌پاسخ نگذاشت و چنین جواب داد:

«از زیدبن‌صوحان به ام‌المؤمنین عایشه: سلام بر تو، امّا بعد: خدا تو را به کاری فرمان داده و ما را به کاری فرمان داده است. به تو فرمان داده که در خانه‌ات بمانی و به ما فرمان داده که با مردمان بجنگیم تا که فتنه‌ای در جهان نباشد. تو آنچه را خداوند به تو فرمان داده ترک کرده‌ای و نامه نوشته‌ای و ما را ازآنچه بدان امر شده‌ایم نهی می‌کنی پس فرمان تو برای ما قابل‌اطاعت نیست و نامه‌ات بدون جواب است. والسّلام». [23]

همچنین تاریخ از ارسال نامه از سوی طلحه و زبیر برای چهره‌های شاخص بصره نیز گزارش می‌دهد. [24]

 

رویداد چهارم؛ هجرتی که بازگشت نداشت

تنها چهار ماه از خلافت امیر مؤمنان (علیه‌السلام) نمی‌گذشت که امام مجبور شد برای رفع این فتنه، از مدینه به سمت بصره کوچ کند، هجرتی که بازگشتی نداشت!

امیر مؤمنان (علیه‌السلام) با هفت‌صد سوار که چهارصد تن از مهاجرین و انصار و هفتاد تن از حاضران در جنگ بدر و بقیه از اصحاب رسول خدا بودند، به‌سوی بصره حرکت کردند. در مسیر نیز سواران بسیاری به سپاه امام پیوستند.

به درخواست ابن‌عباس، حضرت در جمع برخی از مسلمانان سخن گفت و فرمود:

«ای مردم خدای عزوجل پیامبرش محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را برانگیخت وقتی‌که در میان عرب کسی نبود که [بتواند] کتابی بخواند و دعوی نبوت کند و او مردم را به‌سوی راه‌های نجاتشان پیش برد. به خدا سوگند در این راه پایم نلغزید و آن را تغییر ندادم و عوض نکردم و خیانت نکردم تا آن‌که عرب دو پهلوی آن را به دست گرفت. مرا با قریش چه‌کار است؟! به خدا سوگند وقتی کافر بودند با آن‌ها جنگیدم و اینک که فریفته و مغرورند نیز باید با آنان بجنگم و این کار من بنا به وصیت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. به خدا سوگند باطل را خواهم درید تا حق از درون شکمش خارج شود...».


رویداد پنجم؛ اتمام‌حجت!

زمانی که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به بصره رسید به سران فتنه پیام فرستاد و آنان را به خدای تعالی سوگند داد و سخنان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به آن‌ها یادآور شد تا از تصمیمی که بر آن پافشاری می‌کردند، دورشان سازد اما آن‌ها نپذیرفتند و بر جنگ و نبرد اصرار ورزیدند. در این هنگام امام رو به یارانش کرد و آنان را به جهاد تشویق نمود:

«ای بندگان خدا، به جهاد با این جماعت بشتابید درحالی‌که سینه‌هایتان برای جنگ با آنان فراخ گشته... بر آنان سخت بگیرید و با شکیبایی سنجیده با آنان روبرو شوید تا به ایشان بفهمانید که بر سرشان فرود می‌آیید و با آن‌ها خواهید جنگید... ای مردم، چون آنان را به هزیمت راندید بر کشته‌ها و زخمی‌ها یورش نبرید و اسیران را نکشید به دنبال گریختگان نگردید و فراریان را تعقیب نکنید».

«مروان‌بن‌حکم» که خود یکی از سران فتنه بود، بعدها به امام سجاد (علیه‌السلام) گفته بود که در کرامت و بزرگواری کسی را مانند پدرت علی‌بن‌ابیطالب (علیه‌السلام) ندیده‌ام! به خاطر دارم در جنگ جمل به همراهان خود، فرمود: هر کس از مخالفان فرار کند دنبالش نکنید و هیچ مجروحی را نکشید. [25]

این نکته قابل‌توجه است وقتی تفاوت دو رویکرد امیر مؤمنان (علیه‌السلام) در جمل و صفین را از امام رضا (علیه‌السلام) جویا شدند، حضرت فرمود:

«امّا این‌که گفتی: علی (علیه‌السلام) اهل صفین را چه در حال هجوم و چه در گریزشان می‌کشت و اجازه داد زخمیانشان را هم بکشند، ولی در جنگ جمل سر در پی گریخته نمی‌نهاد و اجازه کشتن زخمی را نمی‌داد و هر کس سلاحش را می‌افکند ایمن بود و هر کس درون خانه خود می‌رفت در امان بود؛ ازآن‌رو بود که پیشوا و فرمانده اهل جمل کشته شده بود و ستاد متشکلی نداشتند که بدان بازگردند (و جنگ را از سر گیرند) و مردم به‌راستی درحالی‌که سر جنگ نداشتند و مخالفتی نمی‌ورزیدند و قصد تفرقه‌افکنی هم نداشتند به خانه‌هایشان بازگشتند، (و همین‌قدر) راضی بودند که شمشیر از آن‌ها برداشته شود، آنجا حکم در مورد آنان برداشتن تیغه شمشیر (از گردنشان) و خودداری از آزارشان بود زیرا کمک‌هایی (برای ادامه جنگ) هم نخواستند. ولی اهل صفین به یک ستاد آماده و پیشوا (و فرماندهی) که برای آن‌ها سلاح‌ها و زره‌ها و نیزه‌ها و شمشیرها فراهم می‌کرد». [26]


رویداد ششم؛ چهره‌گشایی از جریان فتنه

کوفیان در ذی‌قار نزد امیر مؤمنان (علیه‌السلام) آمدند و امام پس از گرفتن بیعت از ایشان، پرده از سیمای جریان فتنه گشود و فرمود:

«... ای مردم کوفه، آن دو (طلحه و زبیر) حیله‌گرانه برای به تباهی کشیدن بندگان خدا و نابودی شهرها خروج کردند. آگاه باشید که آن‌ها با میل و رغبت و اختیار خودشان بیعت کردند سپس برای رفتن به عمره از من اجازه خواستند و من اجازه دارم. امّا آن‌قدر در گوش عایشه خواندند تا او را از خانه‌اش درآوردند و همانند کنیزکانی که برای فروش می‌برند او را به دنبال خود بردند تا به بصره رسیدند. زنانشان را در خانه‌هایشان محبوس کردند ولی پرده‌نشین رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را در میان لشکر در برابر چشم‌های خودشان و دیگران ظاهر ساختند. پس‌ازآن، کارگزار من در بصره را زدند و اسیرش کردند و بر خزانه‌داران بیت‌المال مسلمین که در دست من بود و بر مردم شهر که همگی در طاعت و بیعت من بودند هجوم بردند و اتحادشان را گسستند و میانشان تفرقه افکندند و جماعتشان را به تباهی کشیدند و بر شیعیان من یورش بردند [تاختند] و عده‌ای را کشتند و عده‌ای شمشیرهایشان را محکم گرفتند و نبرد کردند تا با ایمانی راستین به دیدار خدا شتافتند. اگر چنین گزندی فقط به یکی از مسلمانان بی‌گناه رسیده بود و در کشتن او تعمد داشتند کشتن تمام این سپاه جایز بود، زیرا در این واقعه حضور داشتند؛ اما با زبان یا دستشان از آن جلوگیری نکردند و بازنداشته بودند چه رسد به این‌که آن‌ها شماری از مسلمانان را کشتند که در شهر به دیدارشان آمده بودند... خدایا، آن‌ها از من بریدند و بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را علیه من برانگیختند. پس آنچه به هم بسته‌اند از هم بگشا و آنچه را محکم کرده‌اند تو سست گردان و به سبب اعمالشان سرنوشت بدی نصیبشان کن»[27].


رویداد هفتم؛ رایزنی‌های ناکام

فتنه پیمان‌شکنان، آرامش را از جامعه اسلامی سلب کرد و تهدیدی برای امنیت و زندگی مردم شد. بدان حد که این خطر، کیان و اساس جهان اسلام را دستخوش التهاب و فروپاشی قرار داده بود و امیر مؤمنان (علیه‌السلام) برای دفع این فتنه، با تمام وجود تلاش کرد. یکی از تلاش‌های امام، فرستادن نامه و نماینده برای بیداری سران فتنه بود.

امیر مؤمنان (علیه‌السلام)، نخست نامه مشترکی توسط صعصعه به زبیر و طلحه فرستاد و در پایا آن نامه چنین مرقوم فرمود:

«پس ای دو پیرمرد، ازآنچه اندیشیده‌اید بازگردید که اکنون بزرگ‌تر چیز ـ که دامنتان را گیرد ـ عار است؛ و ازاین‌پس شما را هم عار است و هم آتش خشم کردگار». [28]

آن حضرت در مرحله بعد، نامه‌ای به ابن‌عباس داد تا به زبیر رساند. امام به فرزند عباس فرمود:

«به سروقت زبیر رو که خویی نرم‌تر دارد؛ و بدو بگو دایی‌زاده‌ات گوید: در حجاز مرا شناختی و در عراق نرد بیگانگی باختی، چه شد که بر من تاختی؟». [29]

ابن‌عباس از ملاقات خود با زبیر چنین یاد می‌کند:

علی (علیه‌السلام) به من سفارش کرده بود با زبیر نیز گفت‌وگو کنم، در صورت امکان تنها به دیدارش بروم و فرزند وی عبدالله در آنجا نباشد. بدین منظور دوباره مراجعه کردم، ولی او را تنها نیافتم. بار سوم او را تنها دیدم. او از خادم خود «شرحش» خواست به هیچ‌کس اجازه ورود ندهد. من رشتهٔ ‌سخن را به دست گرفتم. ابتدا او را خشمگین یافتم، ولی به‌تدریج رام کردم. وقتی خادمش از تأثیر سخنان من آگاه شد، بی‌درنگ فرزندش را خبر کرد. چون او وارد مجلس شد، من سخن خود را قطع کردم. فرزند زبیر، برای اثبات حقانیت قیام پدرش، خون خلیفه و موافقت ام‌المؤمنین (عایشه) را عنوان کرد. من در پاسخ گفتم خون خلیفه بر گردن پدر تو است؛ یا او را کشته یا دست‌کم یاری‌اش نکرده است. موافقت ام‌المؤمنین هم دلیل بر استواری راهش نیست. سرانجام به زبیر گفتم: سوگند به خدا، ما تو را از بنی‌هاشم می‌شمردیم. تو فرزند صفیه خواهر ابوطالب و پسر عمّه علی هستی. چون فرزندت عبدالله بزرگ شد پیوند خویشاوندی را قطع کردی. [30] تلاش‌های ابن‌عباس‌ها ناکام ماند و زبیر از میدان کناره نگرفت.

همچنین پیش از آغاز جنگ، صعصعه نامه‌ای از سوی امام به طلحه داد. ابن‌عباس نیز مأموریت یافت با وی گفت‌وگو کند. البته امام این اقدام‌ها را بی‌نتیجه می‌دانست و دربارهٔ ‌طلحه می‌فرمود:

«گاوی را مانَد شاخ‌ها راست کرده، به کارِ دشوار پا گذارَد و آن را آسان پندارد.»[31]

ابن‌عباس در دیدارش، از واقعیات گذشته پرده برداشت و در پایان چنین گفت:

شگفتا، تو در خلافت سه خلیفه پیشین ساکت و آرام بودی، اما نوبت به علی (علیه‌السلام) که رسید از جای کنده شدی! به خدا سوگند، علی (علیه‌السلام) کم‌تر از شماها نیست. [32]


رویداد هشتم؛ دیداری که زبیر را بازگرداند

درست در همان روز نبرد بود که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از لشکر بیرون آمد و زبیربن‌عوام را صدا زد، زبیر درحالی‌که سلاح کامل پوشیده بود نزد امام آمد. در این هنگام عایشه فریاد زد: «وای بر اندوه تو اسماء» امّا وقتی به او گفتند علی بدون سلاح آمده است آرام گرفت.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به زبیر فرمود:

«ای اباعبدالله تو را فراخواندم تا سخنی را که رسول خدا به من و تو فرمود به تو یادآوری کنم. آیا روزی را به یاد داری که رسول خدا تو را دید که در میان بنی‌عوف بر گردن من می‌زدی و از تو پرسید: آیا علی را دوست داری زبیر؟ و تو گفتی: آری به خدا سوگند او را دوست دارم چه چیزی مرا از دوستی او بازدارد درحالی‌که او برادر و پسردایی من است. رسول خدا فرمود: اما تو به‌زودی ظالمانه علیه او خروج خواهی کرد».

زبیر گفت: بله همین‌طور بود.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سپس ماجرای دیگری را از دیدار مشترکشان با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بازگو کرد و

زبیر آن را نیز تصدیق نمود و گفت: من فراموش کرده بودم و اینک آنچه را روزگار از یاد من برده بود تو به یادم آوردی اگر پیش‌تر به من یادآوری کرده بودی علیه تو خروج نمی‌کردم؛ اما حالا که حلقه‌های کمربند به هم رسیده‌اند [کنایه از جمع شدن دو سپاه و آغاز جنگ است] چگونه بازگردم به خدا این ننگی است که مانند ندارد. امیرالمؤمنین فرمود: برگردد زبیر! پیش از آن‌که ننگ و آتش دوزخ برای تو جمع شوند.

زبیر گفت: اینک، می‌روم و از خدای تعالی طلب آمرزش می‌کنم.

آنگاه زبیر به‌سوی وادی السباع بازگشت که احنف‌بن‌قیس با گروهی از تمیم در آنجا بودند. زبیر در اینجا به دست ابن‌جزموز کشته شد! [33]

 

رویداد نهم؛ دیداری متفاوت با فرجامی متفاوت

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پس از گفتگو با زبیر، طلحه‌بن‌عبیدالله را طلبید و به او فرمود:

اباعبدالله! تو را فراخواندم تا سخنی از رسول خدا را به یادت بیاورم آیا نشنیدی که فرمود: «بار خدایا هر کس ولایت او را پذیرفت دوست بدار و هر کس با او دشمنی کرد دشمن بدار هر کس او را یاری کرد یاری‌اش کن و هر کس از یاری او دست کشید یاری‌اش مکن؟» طلحه تو اولین کسی هستی که با من بیعت کرد امّا بیعت را شکستی و خداوند فرموده است: «فَمَنْ نَکثَ فَإِنَّما ینْکثُ عَلی نَفْسِهِ». طلحه گفت: از خدا طلب آمرزش می‌کنم و امور الهی مقدر و معین است. وقتی جنگ آغاز شد طلحه به نبرد پرداخت اما مروان‌بن‌حکم غافلگیرانه او را کشت. امام (علیه‌السلام) وقتی از این خبر آگاه شد فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ. به خدا دوست نداشتم او را ببینم که زیر نور ستارگان بر زمین افتاده است.»[34]


رویداد دهم؛ جوان ایرانی فرمان امام را اجرا می‌کند

نیزه‌ها در میان دو لشکر قد کشیده بود و چهره‌ها در پس آن پناه گرفته بودند؛ اصحاب جمل آماده نبرد بودند و مستانه بر طبل جنگ می‌کوبیدند. امیر مؤمنان (علیه‌السلام) می‌خواست از خون‌ریزی و درگیری ممانعت کند؛ قرآنی خواست و فرمود: «چه کسی این مردم را به حکم آن فرامی‌خواند؟ و زنده کند آنچه قرآن زنده کرده و بمیراند آنچه قرآن میرانده؟».

یک جوان ایرانی برخاست و گفت: یا علی (علیه‌السلام) من حاضرم قرآن را ببرم و آن‌ها را به آن فرابخوانم؟

امام (علیه‌السلام) دوباره جمله خود را تکرار کرد و باز همین جوان پاسخ خود را تکرار کرد. امام (علیه‌السلام) بار سوم صدا زد و کسی جز این جوان، پاسخ مثبت نداد، امام (علیه‌السلام) به او فرمود: اگر این کار را بکنی، کشته می‌شوی؟

در پاسخ عرض کرد: سوگند به خدا ای امیر مؤمنان، چیزی برایم محبوب‌تر از شهادت، در رکاب تو نیست.

در آن حال، امام، قرآن را به او داد، وقتی‌که آن جوان به سمت سران فتنه حرکت می‌کرد، امام به او نگاهی کرد و فرمود: این جوان از کسانی است که دلشان به نور ایمان پر و منوّر شده و شهید می‌شود؟ ولی این قوم با کشتن وی روی رستگاری نخواهند دید.

جوان با قرآن در مقابل عایشه ایستاد و طلحه و زبیر در چپ و راست هودج ایستاده بودند و با فریاد بلند گفت: ای مردم این کتاب خداست و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شما را به آن فرامی‌خواند، پس به طاعت خدا و کتاب او گردن نهید؟!

عایشه و طلحه و زبیر صدایش را شنیدند ولی تسلیم نشدند و لشکرشان به این جوان حمله کردند و دست راست او را قطع نمودند، او قرآن را به دست چپ گرفت و همان جملات را تکرار کرد، این بار دست چپش را بریدند، ولی او همچنان قرآن را رها نمی‌کرد و خون از بدنش بیرون می‌چکید و همان جملات را تکرار می‌کرد تا اینکه او را مورد حمله قرار دادند و پس از شهادت، بدنش را قطعه‌قطعه کردند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رو کرد به اصحاب و فرمود: «من در ضلالت ایشان شک و تردید نداشتم و از اول این‌ها را می‌شناختم، فقط دوست داشتم، حقیقت امر برایتان روشن شود. می‌دانید که این گروه نخست، حکیم‌بن‌جبله عبدی را با گروهی از صالحان به قتل رساندند و اکنون به جوانی که آنان را به کتاب خدا و عمل به آن فرامی‌خواند، با وحشیگری تمام به او حمله بردند و او را کشتند، حال هیچ شک ندارد که آنان، افراد مؤمن را می‌کشند و به راه باطل خود می‌اندیشند؟!». [35]


رویداد یازدهم؛ جنگ شدت گرفت و فرونشست

پیکار به‌شدت سخت شده بود و اصحاب جمل بر جناح راست لشکر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تاختند و آن‌ها را تا جناح چپ لشکر شکست دادند؛ در این هنگام یکی از پسران عقیل نزد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شتافت و او را دید که کفشش را پینه می‌کرد گفت: ای امیر مؤمنان! چیزی از میمنه لشکر دیده نمی‌شود و تو نشسته‌ای و کفش پینه می‌کنی؟!

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: ای برادرزاده خاموش باش مرگ عمویت در روز خاصی است که از آن تعدی نمی‌کند به خدا عمویت باکی ندارد که به کام مرگ بیافتد یا مرگ بر او واقع شود.

سپس به دنبال علمدار سپاه که پسرش محمّدبن‌حنفیه بود فرستاد و به او فرمان داد که بر اصحاب جمل حمله کند. محمّدبن‌حنفیه در حمله به سپاه جمل اندیشه می‌کرد زیرا رو به روی او گروهی از تیراندازان بودند که آماده بودند تیرهایشان را پرتاب کنند.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با دسته شمشیر به او زد و گفت: این خونی است که از مادرت به ارث برده‌ای به میان نیزه‌ها حمله کن که مرگی این‌چنین برای تو عزیزتر است.

محمد بر سپاه جمل تاخت آورد و نیزه‌ها و تیرهایشان را در هم پیچید پس‌ازآن علی (علیه‌السلام) پرچم را از او گرفت و خود بر اصحاب جمل یورش برد.

در سپاه جمل بنوضبّه گرداگرد شتر عایشه می‌گشتند؛ آنان هفتاد نفر بودند و هر یک از ایشان که افسار شتر را به دست گرفت دستش بریده شد. تا این‌که کسی از آنان باقی نماند و شتر را پی کردند.

کسانی که از اصحاب جمل کشته شدند شانزده هزار و هفت‌صد و هفتاد نفر و کشته‌شدگان اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چهار هزار نفر بودند.

وقتی شتر، هودج را بینداخت مردم گریختند مانند خاکستری که در روز طوفانی باد شدیدی بر آن بوزد.

وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمد و در کنار هودج ایستاد و با چوب بر هودج زد و فرمود:

«حمیرا آیا رسول خدا به تو امر کرده بود که این‌گونه بر من خروج کنی؟ آیا به تو امر نکرده بود که در خانه‌ات بمانی؟ به خدا کسانی که تو را از خانه‌ات بیرون کشیدند با تو به انصاف رفتار نکردند زیرا همسران خودشان را در خانه‌هایشان نگه داشتند ولی تو را در میان مردم ظاهر کردند».

پس‌ازآن برادر او محمد را فرمان داد که عایشه را در خانه آمنه دختر حارث‌بن‌طلحه الطلحات جای دهد سپس هودج را بلند کرد و با شمشیر شتر را کشت [36].

 

رویداد دوازدهم؛ زنی که پشیمان بازگردانده شد

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمان داد که عایشه را به مدینه بازگردانند.

امام، نخست عبدالله‌بن‌عباس را نزد عایشه فرستاد که به او امر کند تا به مدینه منوره برود. عبدالله‌بن‌عباس بدون اجازه گرفتن بر عایشه وارد شد و بالشی را پیش کشید و بر آن نشست.

عایشه به او گفت: ابن‌عباس در سنتی که به آن مأمور شده‌ای اشتباه کردی که بدون اجازه بر ما وارد شدی و بدون اذن بر فراش ما نشستی.

ابن‌عباس در جواب گفت: البته اگر تو در خانه‌ای بودی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در آن تو را ترک کرد هرگز بدون اجازه بر تو وارد نمی‌شدم و بدون امر تو بر فرشت نمی‌نشستم؛ اما امیرالمؤمنین مرا فرستاده و فرمان داده به تو بگویم در بازگشت به مدینه شتاب کنی و برای رفتن مهیا شوی.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قافله او را تدارک کرد و روز دوّم همراه پسرانش حسن و حسین و همه اولاد و برادرانش و بنی‌هاشم نزد او آمد و بر او وارد شد وقتی چشم عایشه بر او افتاد با سایر زنانی که همراهش بودند فریادی کشید و گفت: ای کشنده دوستان. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در جواب فرمود: اگر من کشنده دوستان بودم هر که را در این خانه است می‌کشتم؛ و به یکی از اتاق‌ها اشاره کرد که مروان‌بن‌حکم و عبدالله‌بن‌زبیر و عبدالله‌بن‌عامر و گروهی از بنی‌امیه در آن خلوت کرده بودند! کسانی که همراه امام (علیه‌السلام) بودند با شنیدن این سخن او دست به قبضه شمشیر بردند زیرا ترسیدند که آن‌ها ناگهان از اتاق بیرون آیند و بر ایشان یورش برند.

پس از سخنانی که میان آن‌ها ردوبدل شد عایشه گفت: آنچه شد، گذشت ولی الآن دوست دارم با تو باشم شاید در جنگ با دشمنانت حاضر شوم.

امیرالمؤمنین فرمود: «نه بلکه به همان خانه‌ای برگرد که رسول خدا در آن تو را ترک کرد».

سپس عایشه از او خواست به خواهرزاده‌اش عبدالله‌بن‌زبیر امان دهد و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پذیرفت. حسن و حسین (علیه‌السلام) نیز درباره مروان صحبت کردند و امام به او هم امان داد.

به گفته مسعودی، وقتی عایشه به‌سوی مدینه روان شد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برادر او عبدالرحمن [محمد]بن‌ابی‌بکر را با سی مرد و بیست زن باایمان از بنی‌عبد قیس و همدان، همراه او فرستاد و آن‌ها را به خدمت او مأمور کرد وقتی عایشه به مدینه رسید از او پرسیدند: سفرت را چگونه دیدی و علی (علیه‌السلام) با تو چه کرد؟

او پاسخ داد: «به خدا قسم به خیر گذشت و پسر ابوطالب بخشش‌ها نمود و عطاهای فراوان داد ولی او همراه من مردانی را فرستاد که این کار را دوست نداشتم». زنانی که همراه او آمده بودند با شنیدن این سخن عایشه خود را معرفی کردند و او وقتی از این امر آگاه شد به سجده افتاد و گفت: به خدا ای پسر ابوطالب بر کرامت و بزرگواری‌ات افزودی، دوست داشتم که هرگز خروج نمی‌کردم حتی اگر چنین و چنان بلایی بر سرم می‌آمد [37].

هیچ‌گاه پیش نیامد «عایشه» از روز جمل یاد کند مگر اینکه به شدّت می‌گریست به‌طوری‌که روسری‌اش اشک‌آلود می‌شد! و می‌گفت: ای‌کاش «نسیا منسیا» بودم [38].

از عایشه نیز این سخن نقل است که می‌گفت: از محبوب‌ترین افراد در پیشگاه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و همسر محبوب‌ترین افراد در نزد آن حضرت، سؤال می‌کنی [39]

 

رویداد سیزدهم؛ گشتی در میان کشتگان

امیر مؤمنان (علیه‌السلام) در میان کشتگان جنگ می‌گشت در آن حال فرمود:

«به سبب ما شرافت یافتید و شب تار شما سپیده زد و در تیرگی گمراهی هدایت شدید. کر باد گوشی که صدای بلند را نمی‌شنود و شگفت است از گوشی که با آوازی بلند ناشنوا شده ولی صدای کوتاه را می‌شنود. کور باد دلی که از اضطراب خالی نیست. همواره در انتظار عواقب خیانت شما بودم و حیله‌های فریفته شدگان را در شما می‌دیدم اما پوشش دین مرا از شما پوشانید و نیت پاکم شما را به من شناسانید حق را همان‌گونه که می‌شناسید برای شما به پا داشتم اما شما در پی دلیل و حجتی برنمی‌آیید و چاه می‌کنید و از آبش بهره نمی‌برید. حیوانات سخنگویی برایتان سخن گفتند حال‌آنکه کسی که از من تخلف کند فهم و درکش زایل شده است. از وقتی‌که حق به من نمایانده شد در آن شک نکردم. فرزندان یعقوب به راه راست بودند تا این‌که پدرشان را خوار شمردند و برادرشان را فروختند اما پس از اقرار به گناهشان که همان توبه آن‌ها بود و پس از طلب آمرزش از پدر و برادرشان، خطای آن‌ها بخشوده شد». [40]

امیر مؤمنان (علیه‌السلام) سپس بر سر برخی از جنازه‌های اصحاب جمل رفت؛ اما وقتی از کنار جنازه سعدبن‌مقداد گذشت، فرمود:

«خدا پدرش را رحمت کند اگر او زنده بود نظرش بهتر از رأی این بود».

پس‌ازآن به جنازه معبدبن‌زهیر رسید و فرمود:

«اگر این فتنه بر سر کهکشان‌ها بود این جوان خودش را به آن می‌رسانید. به خدا قسم در این فتنه یک انسان پاک‌سرشت نبود».

سپس از آن به جنازه طلحه‌بن‌عبیدالله عبور کرد و فرمود:

«این مرد همان است که بیعتم را شکست و این فتنه را در امت برانگیخت و علیه من تحریک می‌کرد و به قتل من و خانواده‌ام فرامی‌خواند».

سپس فرمود: «طلحه‌بن‌عبیدالله را بنشانید» او را نشاندند و امام (علیه‌السلام) فرمود:

«طلحه، من وعده‌های پروردگارم را حق یافتم آیا تو نیز وعده‌های پروردگارت را حق دیدی؟» سپس فرمود: «او را بخوابانید» و او را خواباندند.

پس‌ازآن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ازآنجا دور شد. یکی از اصحاب به او گفت: ای امیر مؤمنان دیدم که با طلحه و کعب که کشته شده بودند سخن می‌گفتی آیا آنان سخنان تو را می‌فهمند؟

امام (علیه‌السلام) فرمود: «آری به خدا آنان سخنانم را فهمیدند همان‌طور که اهل چاه در روز بدر سخن رسول خدا را فهمیدند»[41].


رویداد چهاردهم؛ از شما درگذشتم اما از فتنه بپرهیزید

جنگ پایان یافته بود و امیر مؤمنان (علیه‌السلام) وارد شهر بصره شد؛ فضای عمومی، پشیمانی از بیعت شکنی جنگ‌طلبان را گواهی می‌داد؛ حضرت با مردم سخن گفت و فرمود:

«ای مردم! خدای عزوجل رحمتی فراگیر و آمرزشی همیشگی و بخششی فراوان و کیفری دردناک دارد اراده کرده است که رحمتش همه‌چیز را فراگیرد و آمرزشش برای مخلوقات فرمان‌بردارش باشد و به رحمتش هدایت یابندگان هدایت گردند و مقدر کرده که نقمت و سطوت و عذابش برای معصیت‌کاران باشد و راه و نشانه‌های هدایت همواره از گمراهان دور باشد. ای مردم بصره چه می‌پندارید شما که بیعت مرا شکستید و از دشمن من پشتیبانی کردید درحالی‌که من بر شما حجت اقامه کردم و خطاها و لغزش‌های خروج کنندگان را بیان کردم؟! آنان که بیعتم را شکستند توبه دادم اما ایشان از راهی که بر آن پای می‌فشردند برنگشتند و خداوند پیمان‌شکنانشان را هلاک ساخت و به سبب شقاوتشان مرگ را بر سرنوشت آن‌ها رقم زد؛ اما وجود آن زن بر پشت شتر شوم‌تر از ماده شتر حجر بود. آن‌ها سرانجام خوار و زبون شدند و عقب نشستند و راه‌ها بر آنان بسته شد و وقتی تدبیرهایشان [آنچه اندیشیده بودند] از بین رفت از من طلب بخشش کردند. من سخنشان را پذیرفتم و شمشیرم را غلاف کردم و حق و سنّت را در میانشان اجرا کردم و عبدالله‌بن‌عباس را بر ایشان گماردم».

در این هنگام مردی از میان جماعت برخاست و گفت: ما گمان خیر و نیکی داشتیم و می‌بینیم که پیروز شده‌ای و غلبه یافته‌ای اگر ما را کیفر کنی به سبب این است که خطاکاریم اما اگر ببخشایی که تو محل بخشش هستی، نزد خدا و ما محبوب‌تر است.

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در جواب فرمود: از شما درگذشتم اما از فتنه بپرهیزید که از کشتار شدیدتر و بدتر است و شما اولین مردمانی هستید که بیعت شکستید و یکپارچگی این امت را دریدید.

آنگاه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نشست و مردم می‌آمدند و با او بیعت می‌کردند [42].


پی‌نوشت:

 انفال، آیه 25. «و بپرهیزید فتنه‌ای را که چون آید تنها مخصوص ستمکاران شما نباشد و بدانید که خدا شدیدالعقاب است».
 سیوطی: الدر المنثور ج 3 ص 177؛ در همین تفسیر نیز از مطرف روایت کرده‌اند که گفت: ما به زبیر گفتیم: یا اباعبدالله! خود شما خلیفه (عثمان) را تنها گذاشتید تا کشته شد، آن‌وقت خود شما آمدید و خون او را از علی مطالبه کردید؟ زبیر گفت: آری ما در عهد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و همچنین در عهد ابوبکر و عمر و عثمان آیه «وَ اتَّقُوا فِتْنَه لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکمْ خَاصَّه» را قرائت می‌کردیم و هرگز به خیالمان نمی‌رسید که خود ما به پا کننده آن فتنه‌ایم تا آنکه شد آنچه که واقع گردید.
 نهج‌البلاغه، خطبه 164.
 ابن‌شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1175
 شیخ مفید: الارشاد، ج 1، ص 264.
 احمدبن‌یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 6، ص 196
 شیخ مفید: الجمل، ص 141
 تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1169.
 ابن‌قتیبه دینوری: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 49.
 تحریم 66، آیه 10.
 الجمل، ص 148.
 ابن‌اعثم کوفی: الفتوح، ترجمه محمدبن‌احمد مستوفی هروی، ص 375.
 تاریخ المدینه المنوره، ج 3، ص 1174.
 همان، ج 3، ص 1173.
 نهج‌البلاغه، نامه 1.
 رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص 186.
 الفتوح، ص 392
 محمدبن‌جریر طبری: تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الرسل و الملوک، ج 4، ص 431)
 حسین‌بن‌محمد دیار بکری: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 261.
 الفتوح، ص 398. ر.ک: ابن‌ابی‌الحدید: شرح نهج‌البلاغه، ج 6، ص 215.
 علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، ص: 154
 مصنفات شیخ مفید، ج 1، ص 299
 ابن‌عبدربه: عقد الفرید، ج 2، ص 227؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 476. س
 الامامه و السیاسه، ج 1، ص 48
 فتح الباری 16/ 168
 حرانی: تحف العقول عن آل الرسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، ص 480
 شیخ مفید: الجمل، ص 117
 نهج‌البلاغه، نامه 54.
 نهج‌البلاغه، خطبه 31
 الجمل، ص 313؛ العقد الفرید، ج 3، ص 314.
 نهج‌البلاغه، خطبه 31.
 الجمل، ص 315.
 الجمل، ص 390.
 تاریخ خلیفه‌بن‌خیاط، ص 185؛ مروان بعدها به مسأله کشتن طلحه افتخار می‌کرد. الجمل، ص 383
 دیلمی: إرشاد القلوب إلی الصواب، ج 2، ص 342 و 343. گویا نام این جوان مسلم مجاشعی بود
 الجمل، ص 146.
 مسعودی: مروج الذهب، ج 2، ص 37؛ مفید: الارشاد، ج 1، ص 257؛ مجلسی: بحار الانوار، ج 32، ص 23
 «نسیا منسیا» کنایه از جنین سقط شده‌ای است که از زن باردار دفع می‌شود. تاریخ بغداد خطیب بغدادی 9/ 185
 الریاض النضرة 2/ 161
 الارشاد، ج 1، ص 25
 الجمل، ص 154- 159.
 الارشاد، ج 1، ص 259؛ مفید: الامالی، ص 12.

منبع: مجله پرسمان

اخبار مرتبط