پدیده نفاق از نگاه استاد شهید، مرتضی مطهری
«المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون أیدیهم نسوا الله فنسیهم إن المنافقین هم الفاسقون».
کسانی که با تلاوت کلام الله مجید آشنا هستند، میدانند ازجمله کلماتی که در قرآن زیاد به چشم میخورد و به گوش شنیده میشود، کلمه منافق یا صیغههای دیگری از همین ماده است؛ منافقون، منافقات یا خود کلمه نفاق؛ «فأعقبهم نفاقاً فی قلوبهم»1 یا کلمه «نافقوا» که باز به همین معناست و بعضی از صیغههای دیگر. بههرحال، یکی از مطالب و مسائلی که در قرآن کریم مطرح است، بحث درباره منافقین است.
در قرآن در مقابل مؤمنین و موافقین، دو دسته مخالف وجود دارد؛ نه یک دسته. شاید این از مختصات قرآن باشد و در هیچ کتاب آسمانی در مقابل طبقه مؤمنین و موافقین، دو دسته مختلف را نام نمیبرد؛ بلکه مجموعاً دو دستهاند؛ مردم، یا مؤمناند و یا کافر؛ نقطه مقابل مؤمن؛ اما قرآن مجید، نقطه مقابل مؤمنین را دو دسته یاد میکند؛ دستهای که گاهی آنها را کافران یا مشرکان مینامد و دسته دیگری که آنها را منافقان میداند و برای اینها حساب جداگانهای باز کرده است؛ مثلاً میفرماید: «یا أیها النبی اتق الله و لا تطع الکافرین و المنافقین».2 ای پیامبر! تقوای الهی پیشه کن؛ پروای خدا را داشته باش؛ پیروی نکن؛ اطاعت نکن؛ نپذیر پیشنهادهای کافران و نه پیشنهادهای منافقان را یا در جای دیگر میفرماید: «لیعذب الله المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات».3 بههرحال حساب آنها را از حساب کافران و یا مشرکان (کافر و مشرک به دو اعتبار گفته میشود) جدا میکند.
گاهی قرآن در بعضی از تعبیرات خود، به اینها با خشم بیشتری نگاه میکند و اینها را مستحق عذاب بیشتری از کافران میشمارد؛ چون در یکجا میفرماید: «إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار؛4 منافقان در پایینترین و سختترین طبقات جهنم خواهند بود». پس معلوم میشود که اینها ازنظر قرآن، از آن طبقهای که آنها را کافران مینامد، وضع بدتری دارند.
همبستگی میان منافقین
قرآن، منافقین را - همان منافقینی که در زمان خود رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) بودند- بهصورت افرادی جدا از هم نمیبیند؛ بهصورت یک دسته متشکل و همفکر که در میان آنها همبستگی وجود دارد، میبیند. آیهای که در ابتدای سخنم عرض کردم، همین مفهوم را میرساند؛ آیهای است در سوره توبه. در چند آیه بعدازآن میفرماید: «و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر».5 مردان مؤمن و زنان مؤمن، حامیان یکدیگر هستند؛ وابسته و پیوندخورده به یکدیگر هستند؛ امربهمعروف و نهیازمنکر میکنند. در مقابل، کافران را ذکر نمیکند؛ منافقان را ذکر میکند. برای منافقان همچنین وابستگی قائل است. گو اینکه کلمه «اولیاء» را به کار نمیبرد؛ ولی میفرماید: «بعضهم من بعض»؛ بعضیهایشان از بعضی هستند؛ یعنی اینها از یکدیگر هستند. این تعبیر همبستگی از تعبیر «بعضهم اولیاء بعض»، اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ چون در برخی دیگر از آیات قرآن، این تعبیر هست و مفسرین اینچنین میفهمند که اینها آنچنان به یکدیگر وابسته هستند که یکی هستند. مفهوم «بعضهم من بعض»، اتحاد و یگانگی را میرساند که بالاتر از مفهوم حامی بودن و ناصر بودن است؛ نقشه و عملشان، درست ضد عمل مؤمنین است.
بههرحال آیاتی که در قرآن، راجع به منافقین است، زیاد است. اساساً ما یک سوره در قرآن داریم به نام سوره منافقون که بعد از سوره جمعه است. «إذا جاءک المنافقون قالوا نشهد أنک لرسول الله و الله یعلم أنک لرسوله و الله یشهد ان المنافقون لکاذبون»؛6 یک عده مردم منافق و دورو، پیش تو میآیند؛ تظاهر به اسلام و ایمان میکنند؛ میگویند: شهادت میدهیم که تو پیغمبر خدا هستی. خدا میداند که تو پیغمبری و خدا شهادت میدهد که این منافقین اعتراف ندارند و دروغ میگویند!
آیاتی که کلمه منافق و منافقات در آن نیست و درباره منافقین است، زیاد است و جالب این است که همینطور که در مؤمنین، قرآن هم مردها را ذکر میکند و هم زنان را، در منافقین هم زنان را بهحساب میآورد.
عصر ما، عصر نفاق
حال چگونه است که قرآن، اینهمه روی مسئله نفاق، تکیه کرده است؛ بهویژه در کتب آسمانی پیشین، یا اسمی از منافقین نیست، یا اگر هست، بسیار کم است. برای این است که هرچه بشر، بدویتر و از تمدن دورتر بوده، در درجات پایینتر، زندگی میکرده، از صراحت بیشتری برخوردار بوده است؛ یعنی آنچه در درون داشته است، از فکر و احساسات و عواطف و از رغبات و بیمیلیها، از مهربانیها و خشمها و از ایمانها و بیایمانیها، هرچه داشته، همان را ظاهر میکرده است و هرچه بشر، پیش رفته، تکامل پیدا کرده (نمیخواهم بگویم خود این یک تکامل است؛ ولی از تبعات تکامل است)، قدرتش بر تصنع هم - که نفاق، نوعی تصنع است - افزایش پیدا کرده است؛ کما اینکه اگر ما، مردم عصر خودمان را با مردم صدر اسلام مقایسه کنیم، نفاق، هزاران درجه بیشتر شده است. یکوقتی من با خودم فکر میکردم که اساساً اگر عصر ما را ازنظر انسانی - نه ازنظر صنعتی- بخواهند ارزیابی کنند، اگر یک جنبه انسانی را بخواهند ملاک و مشخص عصر و زمان ما قرار بدهند، باید بگویند عصر نفاق! اگر بگویند در عصر ما، بزرگترین ماشینی که ابتکار و اختراع شده، چه ماشینی است؟ به نظر من، ماشین قلب حقایق است؛ اینکه بشر اینهمه توانایی پیدا کرده است که حقایق را وارونه جلوه بدهد.
لغت نفاق
کلمه «نفق» در قرآن آمده است: «إن تبتغی نفقاً فی الأرض او سلما فی السماء».7 ازاینجا ما میتوانیم ریشه لغت را پیدا کنیم. اهل لغت میگویند: نفق، یعنی راه؛ البته راههای مخفی و پنهانی.
یادم هست وقتی ما شرح نظام (کتابی است در صرف و نحو، مقارن با سیوطی؛ طلبههایی که مقدمات عرب را میخوانند، یکی از کتابهایی که در صرف و نحو میخوانند، شرح نظام است) میخواندیم، در آنجا به لغتی برخورد کردیم و بعد در کتابهای لغت دیدیم و آن، لغت «نافقاء» بود. در آنجا اینجور معنی کرده بود: موش صحرایی، سوراخ خودش را که در صحرا میکند، یک احتیاطی میکند برای نجات از دشمن و یک در برای سوراخ و آغل خودش باز میگذارد که همان در معمولی رفتوآمد است که باید برود و بیاید؛ ولی بعد در ته آن و در یک نقطه دوردستی که از این دروازه آشکار، دور است، از زیرزمین بهطرف بالا میکند و میکند تا سقف را به کف زمین، نزدیک میکند؛ اما آنقدر نمیکند که سوراخ بشود؛ بلکه یک قشر نازکی باقی میگذارد و نه آنقدر نازک که خود قشر خراب بشود؛ بلکه در این حد که اگر روزی خطری از در پیدا شد، حیوان درندهای از این در وارد شد و خطر ایجاد کرد، او بتواند با سرش محکم بزند و این قشر، خراب بشود. اینکه از این در وارد میشود، او از آن در خارج شود. عرب به این میگوید «نافقا»؛ یعنی یک راه مخفی درونی سرپوشیدهای که برای دنیای موش صحرایی، جزء اسرار نظامی است و دشمن از آن باخبر نیست؛ ولی یک چنین راه احتیاطی، برای خودش باز گذاشته است.
در لغت هم وقتی ما نگاه میکنیم که منافق را چرا منافق میگویند، میبینیم گفتهاند: برای اینکه دو در برای خودش قرار داده؛ یک در ورودی که از آن در، به اسلام وارد میشود و یک در خروجی که باید فرض کنیم در پنهانی است؛ از یک در وارد و از در دیگر، خارج میشود.
تعریف منافق
از همینجا ضمناً تعریف منافق معلوم میشود. مؤمنی داریم؛ کافری داریم و منافقی. مؤمن، کسی است که واقعاً از عمق دل خودش، به حقیقت اسلام، ایمان دارد و اقرار و اعتراف هم دارد؛ در دل، مؤمن است؛ در زبان و عمل هم مؤمن است؛ در احساسات هم مؤمن است؛ در تظاهرات ظاهری هم مؤمن است؛ اما کافر کسی است که مخالف است؛ در باطن، مخالف است؛ در ظاهر هم مخالف است. میگوید: من خدا را قبول ندارم. خدا را قبول ندارد و میگوید هم که خدا را قبول ندارم. پیغمبر را قبول ندارد؛ میگوید هم پیغمبر را قبول ندارم. قرآن را قبول ندارد؛ میگوید هم قبول ندارم. صریح است. کافر است و یک کافر صریح؛ یعنی یک رو؛ یک رو بیشتر ندارد. ظاهرش همان را میگوید که باطنش میگوید و باطنش همان را میگوید که ظاهرش میگوید.
اما منافق. منافق، کسی است که فکر و اندیشهاش یکجور میگوید؛ زیانش جور دیگر؛ درست بر ضد آن. احساسات و عواطفش در یکجهت است؛ ولی تظاهرات ظاهریاش در جهت دیگر. در دل، خدا را قبول ندارد؛ اما متظاهر به خداپرستی است. پیغمبر را قبول ندارد؛ اما متظاهر به احترام به پیغمبر است. قرآن را قبول ندارد؛ اما متظاهر احترام به قرآن است. علی را قبول ندارد؛ اما متظاهر به احترام به علی است و همینطور همه مقدسات دین. پردهای بر روی کفر خودش کشیده است؛ بنابراین، نفاق یعنی کفر در زیر پرده. منافق، یعنی کافری که کفر خودش را در پشت پرده، مخفی نگه داشته است.
خطر نفاق
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نامهای که به محمدبنأبیبکر - وقتی او را والی مصر کرده بود، نوشتهاند - میفرماید: من از پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) این حدیث را شنیدم؛ پیغمبر نسبت به آینده امت، اظهار نگرانی میکرد و میگفت: «من از منافقان، نگرانم.» پیغمبر از آینده امت خودش اظهار نگرانی میکرد؛ ولی نه از ناحیه کافران؛ از ناحیه کسانی که اسلام را بهظاهر قبول کردهاند و در باطن، قبول نکردهاند. عبارت حضرت این است که پیغمبر میفرمود: «إنی لا أخاف علی امتی مؤمناً و لا مشرکاً اما المؤمن فیمنعه الله بإیمانه و اما المشرک فیقمعه الله بشرکه و لکن اخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان»؛8 من از مؤمنین بر امتم بیم ندارم؛ از مشرکین هم بر امتم بیم ندارم. خدا مؤمن را بهموجب همان ایمانش، بازمیدارد؛ یعنی ایمان مؤمن، به او اجازه نمیدهد که خطری برای اسلام به وجود بیاورد. مشرک هم چون متظاهر به شرک خودش است، خدا به همین موجب، او را میکوبد. آنکه من از او بر شما بیمناکم، منافق است که زبانش دانا و متظاهر است و به خیر و اسلام میچرخد؛ بلکه همه تظاهراتش، تظاهرات اسلامی است؛ اما دلش بهسوی دیگران است.
ازاینجا انسان میفهمد که خطر منافق و نفاق، چقدر بزرگ است! وقتی قرآن را نگاه میکنیم، میبینیم تکیه عظیمی دارد راجع به نفاق و منافق. آیاتش را جمعآوری نکردهام؛ ولی زیاد است. میبینیم پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) هم میگوید: من از کس دیگری، حتی از مشرکان و کافران بر امت خودم بیم ندارم؛ ولی از منافقان، از مسلمانانی که متظاهر به اسلاماند، ولی مُدلّس، ریاکار، متظاهر و دکاندار هستند و باطن و عمق دلشان، به اسلام، ایمان نیاورده است، من از اینها بر دین خودم میترسم.
انسانها مثل عبارتها
انسان مثل عبارت است؛ بعضی از الفاظ و عبارتها در معنی خودش صریح است؛ یعنی انسان وقتیکه جمله را میخواند، میفهمد مقصود چیست. بعضی جملهها، عبارتهای مُعقّد و پیچیدهاند. وقتیکه شما یک بیت یا یک رباعی از شعرهای سعدی را میخوانید، در کمال صداقت و وضوح، معنی خودش را از لفظ نشان میدهد؛ اما بعضی از اشعار، ممکن است که درنهایت بلاغت هم باشد، خیلی معنی دقیق و رقیقی هم داشته باشد، اما معقد و پیچیده است. لفظ، معنی را آنطور که باید، نشان نمیدهد. بعضی از عبارتها هم اساساً معما هستند و انسان نمیفهمد که اصلاً مقصود از آنها چیست و گوینده چه میخواسته بگوید. بعضی از عبارتها، ظاهری دارند و باطن دیگری. انسان نگاه میکند؛ اول یک معنا از آن میفهمد؛ ولی وقتی خیلی در آن دقت میکند، میبیند مقصود دیگری داشته است؛ غیرازآن چه ظاهر میفهماند.
انسانها درست مثل عبارتها هستند. ظواهر انسانها، با منویات آنها، حکم لفظ و معنا را دارد. پس نقطه مقابل نفاق چیست؟ صراحت و صداقت. آنچه اسلام از یک نفر مسلمان میخواهد، صراحت و صداقت است که صریح باشد؛ مثل استعاره بالکنایه و جمله کنایی نباشد؛ راست باشد و دروغ نباشد؛ چون در هر نفاقی، دروغ هم مستتر است. البته دروغها را ما اغلب در لفظ میگوییم؛ ولی نفاق، گاهی دروغش در لفظ است و گاهی در تظاهر و عمل. انسان خودش را آنچنان نشان میدهد که نیست. یکجور مینمایاند و جور دیگری است. مثل معروفی است؛ میگویند: «جو فروشی و گندم نمایی»؛ انسان، جوفروش باشد؛ ولی گندم نشان بدهد.
اما خطر نفاق. خیال نمیکنم دیگر تردیدی باشد در این جهت که خطر نفاق، از خطر کفر، خیلی بیشتر و افزونتر است؛ برای اینکه نفاق، همان کفر است؛ ولی در زیر پرده. حال تا این پرده دریده بشود و آن چهره کریه کفر ظاهر بشود، چقدر نفوس، فریبخورده و گمراه شدهاند!
علت تفاوت پیشروی علی (علیهالسلام) و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)
چرا وضع پیشروی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نسبت به پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرق داشت؟ ازنظر ما شیعیان که علی و تاکتیک علی با پیغمبر فرقی نداشت؛ ولی چطور است که پیغمبر با این سرعت پیشروی میکند و دشمن را یکی بعد از دیگری ساقط میکند؛ ولی علی (علیهالسلام) وقتیکه با دشمنانش روبهرو میشود، سخت دچار و گرفتار است؛ آن پیشروی برایش نیست و در مواقع زیادی، از دشمن شکست میخورد؟ چرا؟ برای اینکه پیغمبر با کسانی میجنگید که آنها کافر بودند. منافقین زمان پیغمبر، در زمانی بودند که نطفه نفاق تازه داشت بسته میشد که علی (علیهالسلام) بعدها مواجه با همینها شد؛ ولی علی (علیهالسلام) از اول با منافقین طرف بود.
پیغمبر با ابوسفیان طرف است؛ ابوسفیانی که کفر صریح و روشن است؛ ابوسفیانی که با «لا اله الا الله» مخالفت میکند و «اعل هبل» (زندهباد هبل) میگوید. واضح است که «اعل هبل» با «لا اله الا الله» نمیتواند بجنگد. جاذبه «لا اله الا الله» کجا، جاذبه «اعل هبل» و از این مزخرفات کجا؟ اما معاویه، همان ابوسفیان است؛ منویات، همان منویات است؛ مقصود، همان مقصود است؛ راه، همان راه است؛ هدف، همان هدف است؛ ولی شعارش، همان شعار علی (علیهالسلام) است و احیاناً در مواقعی داغتر! خودش را مدافع توحید و لا اله الا الله و اسلام و قرآن معرفی میکند. شعاری که با آن به جنگ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میآید، آیه قرآن است: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه سلطاناً فلایسرف فی القتل انه کان منصوراً».9 حالا چقدر دیده تیزبین میخواهد که در زیر این آیه که معاویه آورده، خط «اعل هبل» را بخواند و بگوید این همان «اعل هبل» است! لفظش این است؛ معنی، همان معنی است. خیلی نفوذ عمیق و بصیرت فوقالعادهای میخواست.
دلیلش خیلی واضح است؛ داستان قرآن بر نیزه کردن. آیا چنین نقشهای بر سر راه پیغمبر بود که یک کسی بیاید قرآن بر نیزه کند، بگوید بین ما و شما قرآن؟ این از قطعیات تاریخ است. علی (علیهالسلام) وقتیکه با معاویه روبهرو میشود، مرتب پیک میفرستد و نامه مینویسد که ما مسلمانیم؛ شما هم مسلمانید. دو فرقه مسلمان با یکدیگر روبهرو شدهاند؛ بین ما و شما، کتاب خداست؛ بیاییم ببینیم هرچه قرآن میگوید، به آن عمل کنیم. هرچه علی (علیهالسلام) پیشنهاد کرد، اینها گوش نکردند. معلوم بود آنها با قرآن کاری ندارند؛ ولی آن لحظات آخری که این مرد، شکست را برای خودش قطعی میبیند که چند لحظه بیشتر تا شکست باقی نیست، فوراً نیرنگ میزند. نوشتهاند پانصد قرآن بر نیزه کردند. حالا شما ببینید چقدر باید فکر، عالی و ایمان، محکم باشد که وقتی علی (علیهالسلام) به او میگوید: بزن، این تظاهر به قرآن است، علیه خود قرآن، این کاغذ است، او دروغ میگوید، انسان اطاعت کند و بزند. گفتند: تو میگویی ما با قرآن بجنگیم؟ ما هرگز با قرآن نمیجنگیم؛ ما تا حالا در راه قرآن میجنگیدیم؛ ولی حالا که با قرآن روبهرو شدیم، نمیجنگیم؛ محال است؛ اصلاً اگر یکلحظه این جنگ ادامه پیدا کند، حرام است. فرمود: شما نمیخواهید بجنگید، بگذارید آنهایی که میجنگند، بجنگند. گفتند: این عمل حرام است؛ یکلحظه هم ادامه پیدا کند، حرام است. فوراً دستور بده مالک اشتر برگردد!
جنگ تنزیل و جنگ تأویل
جملهای دارد امیرالمؤمنین؛ این جمله از مسلمات تاریخ است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در همان جریان صفین و جمل و غیره، میفرمود: «پیغمبر بر تنزیل میجنگید و من باید بر تأویل بجنگم»! دشواری کار علی (علیهالسلام) همینجاست. پیغمبر با تنزیل میجنگید؛ یعنی با دشمن روبهرو بود یا میخواست روبهرو بشود. آیهای در مورد معین نازل میشد؛ در همان موردی که آیه نازل میشد، همه مسلمین میدانستند که این آیه قرآن، مال همینجاست؛ میرفتند و میجنگیدند. دیگر برای کسی، شک و شبههای باقی نمیماند؛ اما علی باید با تأویل بجنگد؛ یعنی آیه قرآن، همین آیه قرآن است؛ اما شأن نزول، آن شأن نزول نیست؛ مربوط به زمان پیغمبر است. روح، همان روح است؛ روح، همان دستور است؛ ولی شکل، فرق کرده است. علی باید با تأویل بجنگد. تأویل از ماده «اول» است و «اول» یعنی رجوع. اینکه میگوید من به تأویل باید بجنگم، یعنی این چیزی که الآن من باید با او بجنگم، ظاهر و شکلش نیست؛ اما روح و معنی و برگشتش همان است. ظاهر این میگوید آیه قرآن؛ اما روح و باطن و معنایش همان کفر است؛ یعنی من با نفاق باید بجنگم. دشواری کار من این است که با نفاق و منافق باید بجنگم. این است که کار من را خیلی سخت و دشوار کرده است.
ابزار منافق
ابزار منافق چیست؟ نمیشود منافق را در دنیا از میان برد؛ هست. بشر است؛ منافق میشود. بشر وقتی در جامعهای قرار گرفت و دید اگر بخواهد برخلاف اصولی که مردم جامعه به آن اعتقاد دارند، تظاهر کند، جامعه، او را در هم میکوبد، فوراً تظاهر میکند؛ به همان لباس درمیآید؛ ولی جامعه باید خودش آگاه باشد و گول تظاهر و فریب را نخورد. باز اینجاست که ما میبینیم پیغمبر اکرم از آنطرف راجع به خطر نفاق، شدیداً اظهار نگرانی میکند و از طرف دیگر، راجع به اینکه امتش جاهل باشند و تجزیهوتحلیل نداشته باشد و در مسائل، غور نکنند، اظهار نگرانی میکند.
خیلی عجیب است! پیغمبر از دو چیز، اظهار نگرانی کرده است؛ از نفاق و منافق و دیگر اینکه توده امت، جاهل و نادان باشند. در آنجا فرمود: «إنی لا أخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکا» تا آنجا که فرمود: «و لکنی أخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان». در اینجا میفرماید: «إنی لا أخاف علی امتی فقر و لکن أخاف علیهم سوء التدبیر»؛ من از فقر و نداشتن ثروت بر امتم بیمناک نیستم؛ یعنی کمی ثروت، امت من را از پا درنمیآورد؛ آن چیزی که من از آن نگران هستم، فقر معنوی و فکری و فقر اندیشه است. اگر غنای اندیشه باشد، ثروت میآید؛ اما ولو ثروتشان از دنیا بگذرد - مثل ثروت امروز کشورهای اسلامی که همین نفت، بزرگترین منبع ثروت دنیاست و بیشترش در کشورهای اسلامی است - ولی فقر اندیشه داشته باشند، فایدهای به حالشان نخواهد داشت. حالا اگر این دو خطر باهم پیدا بشوند، یعنی ازیکطرف، منافقها، بیدینهای متظاهر زیرک، متظاهرها و ریاکارها و مدلسها پیدا بشوند و از طرف دیگر، مردم، جاهل و نادان باشند، آنها، اینها را ابزار خودشان قرار میدهند.10
پینوشت:
توبه، آیه 77.
احزاب، آیه 1.
احزاب، آیه 73.
نساء، آیه 145.
توبه، آیه 71.
منافقون، آیه 1.
انعام، آیه 35.
نهجالبلاغه، نامه 27.
اسراء، آیه 33.
این سخنرانی، حدود سال 1350، ظاهراً در مسجد الجواد تهران، ایراد شده است.
سوتیتر
در لغت وقتی ما نگاه میکنیم که منافق را چرا منافق میگویند، میبینیم گفتهاند: برای اینکه دو در برای خودش قرار داده؛ یک در ورودی که از آن در، به اسلام وارد میشود و یک در خروجی که باید فرض کنیم در پنهانی است؛ از یک در وارد و از در دیگر، خارج میشود
انسانها درست مثل عبارتها هستند. ظواهر انسانها، با منویات آنها، حکم لفظ و معنا را دارد. پس نقطه مقابل نفاق چیست؟ صراحت و صداقت. آنچه اسلام از یک نفر مسلمان میخواهد، صراحت و صداقت است که صریح باشد؛ راست باشد و دروغ نباشد
اینکه علی میگوید من با تأویل باید بجنگم، یعنی این چیزی که الآن من باید با او بجنگم، ظاهر و شکلش نیست؛ اما روح و معنی و برگشتش همان است. ظاهر این میگوید آیه قرآن؛ اما روح و باطن و معنایش همان کفر است؛ یعنی من با نفاق باید بجنگم. دشواری کار من این است که با نفاق و منافق باید بجنگم
خیلی عجیب است! پیغمبر از دو چیز، اظهار نگرانی کرده است؛ از نفاق و منافق و دیگر اینکه توده امت، جاهل و نادان باشند. من از فقر و نداشتن ثروت بر امتم بیمناک نیستم؛ یعنی کمی ثروت، امت من را از پا درنمیآورد؛ آن چیزی که من از آن نگران هستم، فقر معنوی و فکری و فقر اندیشه است
منبع: مجله پرسمان