پسر متدین دیروز، روحانی شهید امروز
وقتی مادرش توی نماز جمعه، دختر مدنظرش را پیدا کرد، همانجا زیر گوش دختر گفت: «پسرم خیلی مذهبی و متدینه.» و همین کلمه «مذهبی و متدین» باعث شد عروس خانم دلش به این وصلت رضا باشد. چندی بعد باوجود همه مخالفتها، عروس خانم که در خانوادهای مرفه بزرگ شده بود و پدر و مادرش تمام خواستگارانی را که شرایط پرداخت مهریه بالا را داشتند، رد کرده بودند، با مهریه چهارده سکه پای سفره عقد نشست و با یک «بله» قاطعانه، زندگیشان را آغاز کردند.
همسر شهید میگوید: «من متولد ۱۳۵۴ بودم و شهید متولد ۵۷؛ یعنی شهید سه سال از من کوچکتر بودند. هر دو اندیمشکی هستیم. در اندیمشک باهم آشنا شدیم و در همانجا زندگی خودمان را آغاز کردیم. سه فرزند پسردارم که فرزند ارشدم هجده سال، فرزند دوم دوازده و فرزند سوم یازده سال دارند. زمانی که باهم ازدواج کردیم من بیستساله بودم و آقا محمد هفده سال داشتند. به یاد دارم که چون به سن قانونی برای گرفتن گواهینامه نرسیده بود، به مدت دو سال بدون گواهینامه رانندگی میکرد».
بااینکه شهید کوچکتر از همسرش بود، اما آنقدر پخته رفتار میکرد و آنقدر مدیر و مدبر بود که این تفاوت سنی اصلاً به چشم نمیآمد. همسر شهید میگوید: در طول هجده سال زندگی مشترکی که داشتیم، هر وقت من خواستهای خلاف شهید داشتم و خواسته من غیرمنطقی بود، ایشان با استدلال و منطق، نظر مرا تغییر میداد.
پدر و مادر، نقش بسیار مهمی در تربیت آقا محمد داشتند، حضور در یک خانواده متدین، توجه به حلال و حرام و وجود لقمه پاک در خانه باعث شده بود محمد قصه ما در مسجد و بسیج شرکت داشته باشد. حضور در کلاسهای قرائت قرآن باعث شد او به تحصیل دروس حوزوی علاقهمند شود. چندین سال در حوزه علمیه اصفهان درس خواند و پس از طی مراحل مقدماتی، وارد حوزه علمیه قم شد، پس از معمم شدن، مرحله جدیدی از زندگی آقا محمد شکل گرفت.
شهید بااینکه معمم شده بود، اما لباس روحانیت نمیپوشید، همسر شهید دراینباره میگوید: «همسرم روحانی بودند؛ اما لباس روحانیت نمیپوشیدند؛ چون دوست نداشتند کسی متوجه شود ایشان روحانی هستند. حتی همکاران همسرم بعد از شهادتشان متوجه شدند ایشان روحانی هستند. عکس با عمامه که لباس رزم بر تن داشتند را در سوریه گرفتند و تأکید بسیار زیادی کردند که اگر من شهید شدم، این عکس منتشر شود؛ در غیر این صورت عکس باید تا قبل از اینکه من بیایم ایران، پاک شده باشد».
با شروع ماجراهای سوریه، شهید که همواره آرزوی شهادت داشت، بار سفر بست. در هشتمین روز از آبان ۱۳۹۵ در منطقه ۳۰۰۰ حلب توسط تکتیرانداز تکفیریها آرام گرفت و دعوت حق را لبیک گفت. شهید محمد کیهانی در وصیتنامه خود نوشته است: «مردم عزیز و باشرافت ایران عزیز! تا میتوانید از ولایتفقیه مراقبت نمایید. همیشه گوشبهفرمان رهبر بابصیرت خود، امام خامنهای عزیز باشید».
خلیل عقاب
فرماندهٔ نظامی قرارگاه درعا، مستشار نظامی در عراق یا «خلیل عقاب» دانشکده افسری در دانشگاه امام حسین (علیهالسلام)، همه از توصیفات فرمانده ۲۵ سالهای است که در جوانی در امور نظامی خوش درخشید؛ اما در ساختن خود و نزدیکی با خدا ستاره شد. آنقدر نورانی که حالا پشت اسمش، لقب شهید مدافع حرم میدرخشد.
دهه هفتادی بود. یک جوان دهه هفتادی، نورچشمی خانواده، در بندرعباس به دنیا آمد و با آمدنش، رنگی دیگر به زندگی خانواده تختی نژاد بخشید. تجربی خواند و به خاطر علاقهاش به کارهای رزمی و نظامی، وارد دانشگاه افسری امام حسین حل شد.
پدر شهید وقتی از فرزندش حرف میزند، چشمانش تر میشود و میگوید: «پسرم عاشق قرآن بود، از کودکی قرآن میخواند و از این کار لذت میبرد. بزرگتر که شد، شد بچه هیئتی. عضو فعال کانون فرهنگی هنری مسجد حضرت حمزه بود. در مسائل سیاسی نقش بسیار پررنگی داشت. همیشه شبی که فردای آن راهپیمایی بود، با دوستانش در کانون، پرچمهای رژیم صهیونیستی و استکبار جهانی را درست میکرد و در مراسم، آنها را به آتش میکشید.»
روی بیتالمال حساس بود. این را از پدرش یاد گرفته بود. میدانست اگر حقالناس گردنش باشد، کار سخت میشود. یکی از دوستانش میگوید: «اولین بار که خلیل را دیدم، مسئول آماد و پشتیبانی گردان بود. سرنیزه یا کلاه خودی را سالم تحویل گرفته بودم و وقتی تحویل دادم، کمی خراب شده بود. خیلی غر زد و گفت: این سالم بوده، اما خراب تحویلم دادی. گفت: پدر من اجازه نداده سرسوزنی بیتالمال وارد زندگیمان شود. اجازه نده که به خاطر صدمه توبه بیتالمال، زندگی من هم آلوده شود».
ماجرای سوریه که پیش آمد، بار رفتن را بست. نمیخواست پدر و مادرش را نگران کند. بار اول بدون اطلاع خانواده رفت؛ اما مرحله دوم، خداحافظی کرد. سومین بار اما حال و هوایش با همیشه فرق داشت. عجله داشت، اصرار داشت به رفتن، مرخصیاش تمام نشده بود، میتوانست بماند؛ اما صورت مادرش و دستان پدرش را بوسید و راهی شد.
حضورش در جبهه مقاومت مهم بود، به او نیاز داشتند. یکی از همرزمانش میگوید: «بهغیراز سوریه، سال ۹۳ به عراق هم رفت و آنجا هم حضور مستشاری داشت. استعداد عالی و هوش و شجاعت مثالزدنی داشت. در کار پروازی حرف نداشت. تخصصش جنگ شهری و رهایی گروگان و اغتشاشات شهری بود. شجاعتش خیلی بالا بود. ابتکار عملش واقعاً عالی بود».
خلیل تختی نژاد در شب ۱۹ رمضان برای انهدام یکی از توپخانههای سنگین داعش به همراه سه تن از همرزمان سوری خود بهصورت داوطلبانه عازم منطقه نبرد میشود؛ هیچکس نمیداند؛ اما او با سری افراشته و قلبی پر آرامش چون خلیل خدا به دل آتش میزند. در حین پیش روی در روستای معیضلیه در منطقه ابوکمال استان دیرالزور در سوریه با کمین سنگین و آتش شدید دشمن مواجه میشود. در اوج شجاعت، دست از مبارزه برنمیدارد و با اصابت مستقیم گلوله توپ ضد هوایی به آرزویش میرسد و میشود: «شهید مدافع حرم».
منبع: ماهنامه خانه خوبان