طاووس یمانی با خود اندیشید: از او سؤالی خواهم پرسید که نتواند پاسخ گوید. به نوجوان رو کرد و با صدایی مطمئن پرسید: بگو بدانم چه زمان بود که یکسوم مردم روی زمین از میان رفتند؟ نوجوان با صدایی متین و آرام پاسخ داد: ای ابوعبدالرحمان یکسوم نبود بلکه یکچهارم جمعیت هلاک و نابود شدند. طاووس گفت بله حق با شماست، اکنون بفرما که چه زمانی بود؟
چقدر شلوغ بود. همه گرداگرد خانه خدا در طواف بودند هر کس ذکری و زمزمهای. با دوستانش برای حج آمده بود. طواف میکرد و اعمال را بهجا میآورد. ناگهان چشمش به نوجوانی افتاد با چهرهای آشنا. دقیق شد او را شناخت.
با زیرکی به دوستانش گفت: من این نوجوان را میشناسم؛ میخواهم او را بیازمایم آیا مرا در این بازی همراهی میکنید؟ باهم جمع شدند و بهسوی نوجوان حرکت کردند.
دو رکعت نمازش را با طمأنینه خوانده بود و در صحن مسجدالحرام در گوشهای به سؤالات مردم پاسخ میداد. مردم دستهدسته میآمدند و سؤالات خود را پاسخ میگرفتند.
طاووس یمانی با خود اندیشید: از او سؤالی خواهم پرسید که نتواند پاسخ گوید. به نوجوان رو کرد و با صدایی مطمئن پرسید: بگو بدانم چه زمان بود که یکسوم مردم روی زمین از میان رفتند؟ نوجوان با صدایی متین و آرام پاسخ داد: ای ابوعبدالرحمان یکسوم نبود بلکه یکچهارم جمعیت هلاک و نابود شدند. طاووس گفت بله حق با شماست، اکنون بفرما که چه زمانی بود؟
نوجوان با صدای رسا پاسخ داد: این جریان آن زمانی اتفاق افتاد که تنها جمعیت روی زمین حضرت آدم، حوا، قابیل و هابیل بودند و قابیل برادر خود را کشت درحالیکه هابیل در آن زمان یکچهارم جمعیت را تشکیل میداد.
طاووس پرسید: چرا حضرت آدم (علیهالسلام) را آدم نامیدند؟ پاسخ شنید: چون سرشت و خمیرمایهٔ او را از خاک روی زمین برگرفتند.
پرسید: چرا همسر حضرت آدم (علیهالسلام) را حوا نامیدند؟ فرمود: چون او از دنده آدم (علیهالسلام) آفریده شد.
پرسید: چرا شیطان را ابلیس نامیدند؟ فرمود چون او از رحمت خدا ناامید گشت.
پرسید: چرا جن را به این نام گفتند؟ فرمود چونکه آنها میتوانند از دید انسانها مخفی و نامرئی گردند.
پرسید: اولین کسی که حیله بکار برد و دروغ گفت چه کسی بود؟ فرمود شیطان بود که به خدا گفت من از آدم بهتر و برترم چونکه مرا از آتش و او را از گل آفریدی.
پرسید: آن رسولی را که خداوند برای هدایت انسان فرستاد ولی خودش از جن و انس نبود که بود؟ پاسخ داد: کلاغی بود که برای تعلیم قابیل آمد تا او را هدایت کند که چگونه جسد برادرش قابیل را دفن نماید.
اولین کسی که حیله بکار برد و دروغ گفت چه کسی بود؟ فرمود شیطان بود که به خدا گفت من از آدم بهتر و برترم چونکه مرا از آتش و او را از گل آفریدی
پرسید: آنکه قوم و تبار خود را راهنمایی و انذار کرد و از زمرهٔ جن و انس نبود که بود؟ فرمود: مورچهای بود که در مقابل لشکر عظیم سلیمان نبی (علیهالسلام) به همنوعان خود گفت: درون لانههایتان بروید تا توسط لشکر سلیمان لگدمال نگردید. هر آنچه را میپرسید بیدرنگ پاسخی صریح و روشن میشنید.
هرلحظه بر حیرت همگان افزوده میشد. بازهم بخت خود را برای غلبه بر این نوجوان آزمود. این بار از حیوانی پرسید که بهدروغ مورد تهمت قرار گرفته بود، نوجوان با همان صلابت و استواری گذشته چنین فرمود: گرگ بود که برادران حضرت یوسف (علیهالسلام) آن را متهم به قتل برادر خویش کردند.
در تنگنا قرار گرفته بود. تمامی سؤالاتی را که به گمان خود، مغرورانه بیپاسخ میدانست با جوابهایی کامل از سوی نوجوان دریافت کرده بود. تمام قوای خود را جمع نمود تا آخرین تیر را از چله کمان رها سازد.
آخرین سؤال را پرسید: آن چیست که کموزیاد میگردد و آن دیگری چیست که زیاد میگردد ولی کم نمیشود و آن چیست که کم میشود ولی زیاد نمیگردد؟
در دلش غوغایی به پا بود و از صمیم قلب آرزو میکرد نوجوان این بار در پاسخگویی تعلل کند ولی بازهم صدایی قاطع و کوبنده او را از رسیدن به آرزویش ناامید نمود.
آنچه کموزیاد میشود ماه آسمان است و آنچه زیاد میشود ولی کم نمیگردد آب دریاست و آنچه کم میشود ولی زیاد نمیگردد عمر انسان است.
تمامی سؤالها را پاسخ شنید، آنچنانکه از آن شایستهتر پاسخی برایش تصور نمیشد. سر را به زیر افکند، دوستانش از او پرسیدند: بگو طاووس بدانیم این نوجوان که بود؟ که چنین عالمانه تمامی سؤالهایت را پاسخ گفت بیهیچ کم و کاستی. با صدایی مغموم و شکستخورده گفت: او «ابوجعفر باقرالعلوم»، شکافنده تمام دانشها است.
آری آن نوجوان ذریه رسولالله بود و خداوند بهتر از هر آنکس میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ». (سوره انعام آیه 124)
منبع: پایگاه آستان قدس رضوی