1. عدالتخواهی و ستمستیزی
ستیز با ستم و ستمگران بهویژه حاکمان ستم و برپایی عدل یکی از درسهای عاشورا در عرصه رفتار سیاسی است. عاشورا به ما میآموزد که انسان مسلمان نمیتواند در برابر ستم و ستمگران سکوت کند و بیتفاوت بماند؛ اگر سکوت کرد در حکم همان ستمکار است. امام حسین (علیهالسلام) در یک سخنرانی که در منزل «بیضه» در برابر سپاهیان حر فرمودند: «ای مردم. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر کسی حاکم ستمگری را ببیند که حلال خدا را حرام میکند، عهد و پیمان الهی را میشکند، و با سنت رسول خدا مخالف است، و با بندگان خدا به ستم و بیدادگری رفتار میکند، پس با گفتار و کردار در برابرش نایستد بر خداست که این فرد را نیز با همان حاکم ستمکار محشور کند» [1].
آن بزرگوار سپس از بنیامیه و پیروان آنها بهعنوان نمونه و مصداقی از سخنان پیامبر گرامی اسلام یاد کرده و میفرماید: «مردم آگاه باشید که بنیامیه و اتباع آنها پیرو شیطانند و از پیروی و بندگی خدای بخشنده سرپیچی کردهاند، فساد و تباهی را آشکار ساختهاند و حدود الهی را تعطیل کردهاند و اموال مردم را به خود اختصاص دادهاند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کردهاند. من از هر کس شایستهترم که وضع موجود را تغییر دهم... پس لازم است از روش من پیروی کنید زیرا عمل من برای شما حجّت و سرمشق است... [2]». از سخنان یادشده چند نکته اساسی زیر استفاده میشود:
1. مبارزه با ستم ستمگران و متجاوزان به حدود و قوانین دین واجب است. این برنامه باید سرلوحه زندگی امت اسلامی در گستره تاریخ در هر سرزمینی باشد.
2. سکوت در برابر حاکم ستم، گناهی بس بزرگ و در حدّ گناه همان حاکم ستم است.
3. حکومت یزیدی از مصادیق حاکمان ستم و متجاوزان به حدود و قوانین الهی است. ازاینروی مبارزه با او نیز تکلیف الهی است.
امام در نامهای به مردم کوفه مینویسد: «فلعمری ما الامام الاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه علی ذات الله»[3]؛ «به جان خودم سوگند، امام و پیشوا تنها کسی است که برابر کتاب خدا داوری کند. دادگر و متدین به دین حقّ باشد. وجود خویش را وقف و فدای فرمان خدا کند».
امام حسین (علیهالسلام) در همین نامه سخنان مردم کوفه را که نوشته بودند: «لیس لنا امام؛ ما امام نداریم، تأیید کرده است، چراکه آن بزرگوار یزید را دارای شرایط امامت و حکومت نمیداند. زیرا که اجرای حقِّ و عدالت، عمل به کتاب خدا از شرایط امام و حاکم است و یزید هیچیک از این شرایط را ندارد.»
3. پاسداری از اسلام و ارزشهای اسلامی
پاسداری از اسلام و ارزشهای اسلامی یکی دیگر از درسهای عاشورا در عرصه رفتار سیاسی است. پیش از یادآوری این درس از سوی امام حسین (علیهالسلام) و دیگر عاشورائیان یادآوری این نکته مفید مینماید که: در فلسفه سیاسی، امروزه درباره نقش حکومت در تأمین سعادت، اخلاق و معنویت گفتوگو بسیار است. برخی (حکومتهای لیبرال) بر این باورند که اینگونه امور در قلمرو مسائل خصوصی افراد جای دارد. ازاینروی، حکومت دراینباره هیچ مسؤولیتی ندارد. امّا دراندیشه سیاسی اسلام، با دلیلهای بسیار اینگونه امور جزو قلمرو حکومت است. نهتنها حاکم و همه کارگزاران حکومتی باید به اسلام و ارزشهای اسلامی باور داشته باشند که همگان موظف به تبلیغ و پاسداری از آن میباشند. بر همین اساس هنگامیکه اسلام و ارزشهای آن از سوی امویان موردتهاجم قرار گرفته بود و یزید و کارگزارانش بهروشنی برخلاف احکام اسلام و دستورهای آن عمل میکردند ولی درعینحال رفتار خود را در برابر اسلام مینمایاندند، امام حسین (علیهالسلام) برای پاسداری از اسلام قیام کرد چراکه اگر امام حسین (علیهالسلام) قیام نمیکرد دیری نمیپایید که از اسلام جز نامی باقی نمیماند. حکومت یزید درصدد نابودی اصل اسلام بود. ازاینروی وقتیکه امام حسین (علیهالسلام) دعوت به سازش و بیعت با یزید شد فرمود: «انّا لله و انّا الیه راجعون، و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید»[4]؛ «در این صورت باید از اسلام برای همیشه چشم پوشید، هنگامیکه امت به زمامداری فردی چون یزید گرفتار آید».
امام (علیهالسلام) در بسیاری از موارد ازجمله در نامهای که از مکه به مردم بصره مینویسد همچنین به هنگام رویارویی سپاه امام (علیهالسلام) با سپاه حر نیز پاسداری از اسلام را وظیفه همه مسلمانان دانسته و از آنان میخواهد که او را در این راه یاری دهند. در نامه آن بزرگوار به سران قبائل بصره چنین آمده است: «شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرا میخوانم. زیرا در شرایط و وضعیتی قرار گرفته ایم که سنّت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از میان رفته و جای آن را بدعت گرفته است. اگر دعوت مرا بپذیرید شما را به راه سعادت راهنمایی میکنم[5].»
آن بزرگوار در جای دیگر میفرماید: «لو لم یستقم دین جدّی الاّ بقتلی فیا سیوف خذینی»[6]، «اگر دین جدّم جز به کشته شدن من استوار نمیماند پس ای شمشیرها مرا فرا گیرید».
با سخنان یادشده امام (علیهالسلام) به ما میآموزد که اگر برای پاسداری از اسلام راهی بهجز فداکاری و ایثار و کشته شدن نباشد باید جان خود را فدای اسلام کرد. نهتنها امام حسین (علیهالسلام) که همه یاران او هدفی جز پاسداری از اسلام نداشتند. از باب نمونه، در آن هنگام که دست راست قمر بنیهاشم قطع میشود میفرماید: «به خدا سوگند اگرچه دست راست مرا قطع کردید ولی من تا زنده هستم از دین خودم حمایت خواهم کرد».
4. شهادت در راه خدا
سیاستمداران حرفهای در مبارزه دو گروه با یکدیگر بر توازن قوا تأکید میکنند و از درگیری مبارزان با دشمنی که از جهت عِدّه و عُدّه برتر است، بر حذر میدارند و آنان را به سکوت و گوشهگیری فرامیخوانند. روشنفکران آن زمان نیز امام حسین (علیهالسلام) را از درگیری با یزید که تا بن دندان مسلح بود بر حذر میداشتند، امّا منطق آن بزرگوار چیز دیگری بود. او و دیگر عاشورائیان از ایستادگی در برابر یزید و حکومت اموی هرگز تردیدی به خود راه ندادند و با ایثار جان خود درخت اسلام را آبیاری کردند. کشته شدن در راه خدا هرچند از سوی انسانهای ظاهربین جدا شدن از دنیا و لذایذ آن است، ولی از نگاه انسانهای وارسته، شهادت پایان رنجها و سختیها و رسیدن به لقاءالله است. آخرین آرزوی اینگونه انسانها شهادت است.
اسلام با تحول در بینشها و ارزشها انسانهایی را تربیت کرد که برای دفاع از مکتب، از جان و مال خویش میگذشتند و در میدان جهاد و شهادت پدر و پسر بر یکدیگر پیشی میگرفتند [7]؛ و گاه برای حضور یکی از آنها در صحنه جنگ و جهاد و ماندن یکی از آنها در خانه، کار به قرعه میکشید [8]. وقتیکه امام حسین (علیهالسلام) میخواست از مکه حرکت کند در خطبهای، از زیبایی مرگ در راه خدا سخن گفت و از همراهان خواست هر کس آمادگی کشته شدن در راه خدا دارد همراه ما بیاید:
«من کان باذلاً فینا مهجته موطّنا علی لقاء الله نَفْسَهُ فلیرحل معنا»[9]؛ «هر یک از شما حاضر است در راه ما از خون قلب خویش بگذرد و جانش را در راه ما نثار کند آماده حرکت با ما باشد». در جای دیگر آن بزرگوار میفرماید: «اگر این بدنها برای مرگ آفریده شدهاند پس چه بهتر که به صورت شهادت باشد[10].»
استقبال از مرگ در راه عقیده و آرمان نزد ملتهای دیگر هم ارزشمند است. مردم آزاده دیگر نیز چنین مرگی را تقدیس و ستایش میکنند و آن را برتر از زندگی ذلتبار و زیر ستم و همراه با ننگ و پستی میدانند؛ بنابراین، چه قدر سست و بیپایه است سخنان کسانی که امروزه، شهادتطلبی را «خشونت» خوانده و آن را محکوم میکنند. سخنان اینان از عقل و نقل هر دو به دور است. کوتاهسخن اینکه تلاش و فداکاری و ایثار جان و مال در راه عقیده و هدفهای الهی تا کشته شدن و شهادت در راه خدا یکی از درسهای رویداد عاشورا در عرصه رفتار سیاسی است، یعنی انسان در عرصه سیاسی گاه بهجایی میرسد که باید در راه هدف و آرمانهای الهی فداکاری کند و از جان و مال خود بگذرد. اینیکی از درسهای امام حسین (علیهالسلام) و دیگر عاشورائیان در قضیّه کربلاست.
5. جمع بین سیاست و معنویت
جمع بین حضور در عرصههای سیاسی و توجّه به معنویات یکی دیگر از درسهای عاشورا است. غفلت از نیازهای روحی و معنوی بهویژه برای کسانی که درگیر کارهای مهم و سنگیناند و مسؤولیتهای بالایی دارند خطرساز و خطرآفرین است که باید در برابر آن هشیار بود. امام حسین (علیهالسلام) در آن هنگام که رویاروی دشمن ایستاده و حتّی در آن هنگامیکه در محاصره دشمنان است، هرگز از این مسئله غفلت ندارد. ازاینروی، در تاریخ آمده است که در شب عاشورا در میان خیمه امام حسین (علیهالسلام) جنبوجوش عجیب و نشاط فوقالعادهای به چشم میخورد؛ یکی مشغول دعا و مناجات با خداست و آن دیگری مشغول تلاوت قرآن:
«لهم دوِیٌّ کدویّ النحل بین قائم و راکع و ساجد»[11]؛ و به هنگام حمله دشمن در عصر تاسوعا امام حسین (علیهالسلام) به قمر بنیهاشم میفرماید: «بهسوی آنان برو و اگر توانستی امشب را مهلت بگیر، تا به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازیم. خدا میداند که من به نماز و تلاوت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شدید دارم.»[12]
از این درخواست در آن موقعیت بهخوبی میتوان به اهمیت معنویت و خودسازی پی برد. این کار امام (علیهالسلام) بیانگر آن است که هرگز نباید به دلیل کار و گرفتاری زیاد از خودسازی و توجّه به معنویات غفلت کرد. چراکه موفقیتهای انسان در همه عرصهها درگرو همین توفیق است. ممکن است گفته شود کسی که به خاطر خدا کار و یا مسئولیتی را پذیرفته است و با منطق انجاموظیفه مشغول کار است، کار او بلکه همه حرکتهای او عبادت است، ولی باید توجه داشت که برای عباداتی که بین انسان و خداست اثر و نقشی است که هیچچیز دیگر نمیتواند جایگزین آن شود.
6. امربهمعروف و نهیازمنکر
از درسهای مهمی که در عرصه رفتار سیاسی میتوان از رویداد عاشورا آموخت، درس امربهمعروف و نهیازمنکر است. همانگونه که رفتار امت اسلامی با یکدیگر بر اساس امربهمعروف و نهیازمنکر است با حاکمان نیز بر همین مبنا استوار است. دولت حاکم بر مسلمانان، اگر ستمگر باشد باید بر اساس مراحل امربهمعروف و نهیازمنکر با او برخورد کرد. امام حسین (علیهالسلام) در وصیتنامه سیاسی الهی خود یکی از انگیزههای قیام خود را امربهمعروف و نهیازمنکر میداند:
«من از روی خودخواهی، غرور و خیرهسری و یا به منظور ایجاد فساد و آشوب و ظلم و ستمگری به پا نخاسته ام، بلکه قیام من برای اصلاح امور مسلمانان و... اجرای برنامه امربهمعروف و نهیازمنکر در میان امت اسلامی است». [13] از این وصیتنامه استفاده میشود که حرکتهای سیاسی انواع گوناگون دارد: حرکت از روی خودخواهی، غرور، ستم و فساد که درست نیست و تنها حرکتی که بر اساس مصالح مردم و امربهمعروف و نهیازمنکر باشد درست است و باید آن را الگو و سرمشق خود قرار داد.
ب. عبرتها
1. دگرگونی ارزشها
چرا پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بهتدریج ارزشها و آرمانهای اسلامی رنگ باختند و دگرگون شدند؟ پاسخ این پرسش نیاز به شناخت یک نکته تربیتی و دقت در اوضاع آن روزگار دارد. همانگونه که روان شناسان گفتهاند: تربیت کاری تدریجی است. پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) برای تربیت انسانها و تثبیت ارزشهای اسلامی تلاش بسیار کردند. امّا ده سال برای تربیت مردمی که درست بر ضد این خصوصیات بار آمده بودن زمان خیلی کمی بود. درست است که مردم اسلام را پذیرفته بودند، اما هنوز نتوانسته بودند ارزشهای جاهلی را بهکلی فراموش کنند و ارزشهای الهی را با جانودل بپذیرند بهویژه که بسیاری از مسلمانان پس از فتح مکه و در سال هشتم هجری به اسلام گرویده بودند و پیامبر نیز دو سال پسازآن از این جهان رحلت کرده بودند.
نخستین نشانههای احیای ضد ارزشها در جریان سقیفه بنیساعده سر برآورد. کسانی که از اصحاب و یاران نزدیک رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به شمار میآمدند سخنانی را به پیامبر نسبت دادند که بسیار شگفتانگیز بود. بااینکه آن بزرگوار در بسیاری از جاها ازجمله در آخرین سفر خود که از مکه برمیگشت، بهصراحت فرموده بودند که: تفاوتی بین عرب و عجم، بین غلام حبشی و سید قرشی نیست. امّا به ناگاه در سقیفه اعلام شد که آن حضرت فرمودهاند:
«الائمة من قریش[14]»؛ این نسبت با صراحت قرآن [15] و سخنان آن بزرگوار [16] ناسازگار است؛ بنابراین سقیفه بنیساعده نخستین گامها در جهت احیای ارزشهای جاهلی بود؛ اما چون دینداری بسیاری از مردم قوی بود و هنوز مردم آلوده به دنیا و جلوههای آن نشده بودند این جریان خیلی نمود پیدا نکرد. ولی این وضعیت چندان دوام پیدا نکرد. امت اسلامی هرروز از مسیری که پیامبر معیّن کرده بودند دورتر و دورتر میشدند. عوامل زیادی زمینهساز این وضعیت بودند؛ از باب نمونه به پارهای از آنها اشاره میکنیم:
2. جدایی مردم از اهلبیت (علیهمالسلام)
انحراف رهبری از مسیری که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) معین کرده بود و انزوای علی (علیهالسلام) به مدّت 25 سال یکی از مسائلی است که زمینه را برای دگرگونی ارزشها فراهم ساخت. چون در جامعهای که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خطوط کلی آن را ترسیم کرده بود، آشناسازی مردم با دین و ارزشهای آنیکی از مناصب اهلبیت (علیهمالسلام) بود؛ که این نقش با انزوای علی (علیهالسلام) و منع از ترویج احادیث نبوی از آنها گرفته شد. با این وضعیت مردم برای اینکه رفتار خود را با اسلام راستین و ارزشهای آن هماهنگ کنند دچار مشکل شدند. متأسفانه در جهت حل این مشکل نهتنها اقدامی نشد که اقداماتی در جهت عکس آن صورت گرفت. مسلمانان برای شناخت احکام دین به ابوهریرهها و کعب الاحبارها ارجاع شدند.
نقل حدیث و فضائل اهلبیت (علیهمالسلام) غدغن شد، از باب نمونه، بنا به نقل ابنالحدید، معاویه به کارگزارانش نوشت: «هر کس چیزی در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند خونش هدر است. مالش حرمت ندارد[17]» معاویه به این کار نیز قانع نشد، دستور داد تا احادیثی در نکوهش علی (علیهالسلام) جعل کنند و نیز دستور داد که همه در منبرها باید به علی (علیهالسلام) لعن کنند [18]. افزون بر این در بخشنامهای نوشت: «انظروا الی من قامت علیه البیّنة انّه یحب علیّا و اهلبیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا اعطائه و رزقه [19]؛ هر که را که ثابت شد از دوستان و شیعیان علی و اولاد او است اسم او را از دیوان قلم بکشید و حقوق و مزایای او را قطع کنید».
و در بخشنامه دیگری، یادآور شد هر کس را احتمال دادید از دوستان اهلبیت است زیر شکنجه قرار دهید و خانهاش را خراب کنید [20]. معاویه حکومت بصره و کوفه را به زیادبنابیه که پیش از آن از شیعیان علی (علیهالسلام) به شمار میآمد داد و او چون بهخوبی شیعیان را میشناخت دست و پای بسیاری از آنان را قطع کرد و به چشمهای آنان میل کشید و بسیاری از آنان را تبعید کرد و یا کشت تا جایی که شخص مشهوری از آنان باقی نماند.
در اثر تبلیغات معاویه، لعن و نفرین به علی (علیهالسلام) از بزرگترین عبادتها به شمار میآمد بهگونهای که اگر شخصی آن را در نماز فراموش میکرد قضای آن را بهجا میآورد. معاویه با شیوه یادشده تلاش میکرد که مردم را از اهلبیت (علیهالسلام) جدا کند تا درنتیجه اسلام و ارزشهای آن فراموش شود و اسلام اموی و ارزشهای جاهلی جای گزین آن گردند. ازاینروی هر کس در برابر این دستورات میایستاد مورد آزار و اذیت باند اموی قرار میگرفت.
3. کوتاهی خواص در عمل به تکلیف
کوتاهی و سستی خواص از ادای تکلیف و انجاموظیفه یکی از عوامل زمینهساز رویداد عاشورا است. نقش خواص در تحولات و دگرگونیهای اجتماعی و سیاسی از مسائلی است که تردیدی در آن نیست. بر همین اساس رهبر معظم انقلاب خواص را یکی از عوامل بسیار تأثیرگذار در تحولات تاریخ میدانستند و در رویداد عاشورا این تحلیل را ارائه کردند که اگر خواص جبهه حقّ، تسلیم جلوههای دنیا نگردند و دین را فدای دنیا نکنند و بهموقع از حق حمایت کنند، هیچگاه جامعه اسلامی دچار وضعیت زمان امام حسین (علیهالسلام) نخواهد شد و شاهد حادثه تلخی چون عاشورا نخواهد بود.
منابع برای مطالعه بیشتر:
1. آذرخشی دیگر از آسمان کربلا، آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
2. وارثان عاشورا، علی صفایی حائری
3. شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشورا، میرزا ابوالفضل طهرانی
منابع و مأخذ
7. هاشمینژاد، درسی که حسین (علیهالسلام) به انسانها آموخت، انتشارات فراهانی.
8. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، تهران، دارالکتب الاسلامی، چاپ هفتم، ج 21
9. مجموعه مقالات کنگره بینالمللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا، ج 2، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،
10. تاریخ طبری، ج 4،
11. حرانی، ابنشعبه، تحف العقول، قم، ناشر: جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1404 ق
12. سیدبنطاووس، اللهوف، تهران، ناشر: جهان، چاپ اول، 1348 ش
13. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسة الوفاء، ج 44، 1403 ق/1983 م.
14. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه رسولی محلاتی، تهران، ناشر: اسلامیه، چاپ دوم
پینوشتها:
[1] تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج 4، ص 304.
[2] همان.
[3] الارشاد، شیخ مفید، ص 204.
[4] اللهوف، سیدبنطاووس، ص 20.
[5] تاریخ طبری، ج 4، ص 404.
[6] اللهوف، ص 20.
[7] المغازی، واقدی، ج 1، ص 265.
[8] همان، ص 212.
[9] اللهوف، ص 53.
[10] بحارالانوار، ج 44، ص 374.
[11] سخنان حسینبنعلی (علیهالسلام)، نجمی، ص 209.
[12] الارشاد، ص 240.
[13] بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[14] ملل و نحل، شهرستانی، ص 24
[15] حجرات، آیه 13
[16] بحارالانوار، ج 73، ص 293
[17] شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 11، ص 44
[18] همان، ج 13، ص 222 ـ 220
[19] همان، ص 45
[20] همان