زندگانی حکمتآمیز و غرورآفرین پیشوایان معصوم (علیهمالسلام) و فرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالی و آموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت کامل و بارز آنان بوده و نیز درسهای تربیتی آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامی زمینههای اخلاقی و رفتاری، سرمشق کاملی برای تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواری برای دوستداران فرهنگ متعالی اهلبیت عصمت (علیهمالسلام) و بهویژه برای نسل جوان، خواهد بود. از آنجا که زندگانی پر خیروبرکت اهلبیت (علیهمالسلام) دربردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است، پرداختن به بُعد حماسی زندگانی آنان و فرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامی قرار داشتهاند، برای عامّه مردم و بهویژه جوانان جذّاب و گام مؤثری در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.
ای امالبنین! نوردیدهات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دستبریده، دو بال به او ارزانی میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربنابیطالب شده است.
همچنین غبار برخی شبهات عامیانه را از چهره مخاطبان مبلغان دینی، در راستای معرفی و تبلیغ اهداف و انگیزههای اهلبیت (علیهمالسلام) خواهد سترد. شبهاتی از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبههای عاطفی و خصوصاً به مظلومیت اهلبیت پیامبر (علیهمالسلام) میپردازند؟ اگرچه پاسخ به این پرسش ساده، برای مبلغان بسیار روشن و بدیهی است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ میبایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان و مخاطبان خود، برای تأثیرگذاری بیشتر در آنان، پاسخگو و برآورنده نیازهای روحی آنان، با اطلاعرسانی بیشتر در ابعاد حماسی آن بزرگمردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد. با این پیشدرآمد، میتوان با تبیین جنبههای حماسی شخصیت پور بی هماورد حیدر (علیهالسلام) در زوایایی از زندگانی آن حضرت که کمتر بیان شده است، گام مؤثری برداشت. این نوشتار سعی دارد، با بررسی زندگانی حضرت عباس (علیهالسلام) پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجری، به ابعاد حماسی شخصیت او، با نگاهی به فعالیتهای دوران نوجوانی و شرکت وی در جنگها، چهره روشنتری از آن حضرت به تصویر کشد.
ولادت و نامگذاری
داستان شجاعت و صلابت عباس (علیهالسلام) مدتها پیش از ولادت او، از آن روزی آغاز شد که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمره ازدواجشان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد. (1) او نیز «فاطمه» دختر «حزامبنخالدبنربیعة» را برای همسری مولای خویش انتخاب کرد که بعدها «امالبنین» خوانده شد. این پیوند، در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان سال 26 هجری، به بار نشست. (2)
نخستین آرایههای شجاعت، در همان روز، زینتبخشِ غزل زندگانی عباس (علیهالسلام) گردید؛ آن لحظهای که علی (علیهالسلام) او را «عباس» نامید. نامش بهخوبی بیانگر خلقوخوی حیدری بود. علی (علیهالسلام) طبق سنت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. امالبنین (علیهالسلام) از این حرکت شگفتزده شد و پنداشت که عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینهای دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس (علیهالسلام) افزوده شد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) حاضران را از حقیقتی دردناک، اما افتخارآمیز که در سرنوشت نوزاد میدید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مددرسانی به امام حسین (علیهالسلام) از بدن جدا میگردد و افزود: ای امالبنین! نوردیدهات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دستبریده، دو بال به او ارزانی میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربنابیطالب شده است. (3)
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: جلوتر بیا. عباس (علیهالسلام) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا میبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میکند تا این که دو دستش قطع میگردد.
کودکی و نوجوانی
تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول میداشتند و عباس (علیهالسلام) را افزون بر تربیت در جنبههای روحی و اخلاقی از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار میدادند. تیزبینی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در پرورش عباس (علیهالسلام)، از او چنین قهرمان نامآوری در جنگهای مختلف ساخته بود. تا آنجا که شجاعت و شهامت او، نام علی (علیهالسلام) را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه، مرد عربی در آستانه در مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد.
به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی (علیهالسلام) را بوسید و گفت: مولای من! برای شما هدیهای آوردهام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام درِ صندوقچه را باز کرد. شمشیری آبدیده در آن بود. در همین لحظه، عباس (علیهالسلام) که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشهای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس (علیهالسلام) گفت: آری! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: جلوتر بیا. عباس (علیهالسلام) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا میبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله میکند تا این که دو دستش قطع میگردد. (4) و این گونه نخستین بارقههای شجاعت و جنگاوری در عباس (علیهالسلام) به بار نشست.
شرکت در جنگها، نمونههای بارزی از شجاعت
1 ـ آبرسانی در صفین پس از ورود سپاه هشتادوپنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نموده و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وقتی به صفین میرسند، آب را به روی خود بسته میبینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بر آن میدارد تا عدهای را به فرماندهی «صصعةبنصوحان» و «شبثبنربعی»، برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله کرده و آب میآورند. (5) که در این یورش امام حسین (علیهالسلام) و اباالفضل العباس (علیهالسلام) نیز شرکت داشتند که مالک اشتر این گروه را هدایت مینمود. (6) به نوشته برخی تاریخ نویسان معاصر، هنگامیکه امام حسین (علیهالسلام) در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس (علیهالسلام) برای نبرد امتناع میورزد، او برای تحریض امام حسین (علیهالسلام) خطاب به امام عرض میکند: «آیا به یاد میآوری، آن گاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود و نزد پدر بازگشتم... .»(7)
2 ـ تقویت روحیه جنگاوری عباس (علیهالسلام) در جریان آزادسازی فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، مردی تنومند و قوی هیکل به نام «کرَیْببنابرهة»، از قبیله «ذمییزن»، از صفوف لشکریان معاویه، برای هماوردطلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشتهاند که وی یک سکه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان میمالید که نوشتههای روی سکه ناپدید میشد. (8) او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آماده میسازد. معاویه برای تحریک روحیه جنگی او میگوید: علی (علیهالسلام) با تمام نیرو میجنگد [و جنگجویی سترگ است] و هر کس را یارای مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویی با او را داری؟] کریب پاسخ میدهد: من [باکی ندارم و] با او مبارزه میکنم. نزدیک آمد و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را برای مبارزه صدا زد. یکی از پیشمرگان مولا علی (علیهالسلام) به نام «مرتفعبنوضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید: کیستی؟ گفت: هماوردی برای تو! کریب پس از لحظاتی جنگ، او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاعترین شما با من مبارزه کند، یا علی (علیهالسلام) بیاید. «شَرحبیلبنبکر» و پس از او «حرثبنجلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.
امام علی (علیهالسلام) در این جا با به کار بستن یک تاکتیک نظامی کامل، سرنوشت مبارزه را بهگونهای دیگر رقم زد و از آنجا که «خدعه» در جنگ جایز است، (9) تاکتیک نظامی به کار برد. او فرزند رشید خود عباس (علیهالسلام) را که در آن زمان علی رغم سن کم، جنگجویی کامل و تمام عیار به نظر میرسید، (10) فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرالمؤمنین در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس (علیهالسلام) را پوشیده بر اسب او سوار شد و در مبارزهای کوتاه، اما پر تبوتاب، کریب را به هلاکت رساند... و بهسوی لشکر بازگشت و سپس محمدبنحنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خون خواهان کریب مبارزه کند (11) و ... .
امیرالمؤمنین از این حرکت چند هدف را دنبال میکرد؛ هدف بلندی که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس (علیهالسلام) بود که جنگاوری نورسیده بود و تجربه چندانی در نبرد نداشت والا ضرورتی در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگری هم غیر از عباس (علیهالسلام) برای این کار وجود داشت. از اینرو، این رفتار خاص، بیانگر هدفی ویژه بوده است. در درجه دوم، او میخواست لباس و زره و نقاب عباس (علیهالسلام) در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (علیهالسلام) در دیگر جنگها بدهد تا هرگاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی (علیهالسلام) در خاطرشان زنده شود؛ و در گام واپسین (به روایت برخی تاریخ نویسان)، امام با این کار میخواست کریب نهراسد و از مبارزه با علی (علیهالسلام) شانه خالی نکند. (12) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام کشته شود تا هم او، هم همرزمان زرپرست و زور مدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگری که فهمیده میشود، این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس (علیهالسلام)، در سنین نوجوانی، چندان تفاوتی با پدرش ـ که مشهور است قامتی میانه داشتهاند ـ نداشته که امام میتوانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همینجا میتوان به برخی از پندارهای باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس (علیهالسلام) از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علی رغم این که برخی تنومند بودن عباس (علیهالسلام) و یا حتی رسیدن زانوان او تا نزدیک گوشهای مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا میپندارند، حقیقتی تاریخی به شمار میرود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشتاندامی چون کریب (در لشکر معاویه) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس (علیهالسلام) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسی است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاکت رساند. آن سان که خود میفرماید: «من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و «مضر» را در هم شکستم...». (13)
3. درخشش در جنگ صفین در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریانهای فکری و عقیدتی در پایگاههای اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفتانگیز دیگری در درخشش حضرت عباس (علیهالسلام) برمیخوریم. این گونه نگاشتهاند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهرهاش برداشت. هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده میشد. سنش را حدود هفده سال تخمین زدند. آمد مقابل لشکر معاویه، با نهیبی آتشین، مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابوشعشاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر میدانند [اما تو میخواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟]، آنگاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس (علیهالسلام) او را به خون غلتاند. گرد و غبار جنگ که فرونشست، ابوشعشاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون میغلتد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را بهنوبت به جنگ با او میفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت رساند. در پایان ابوشعشاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانوادهاش را بر باد رفته میدید، به جنگ با او شتافت؛ اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند. بهگونهای که دیگر کسی جرئت بر مبارزه با او به خود نمیداد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نیز برانگیخته شده بود. هنگامیکه به لشکرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نقاب از چهرهاش برداشت و غبار از چهرهاش سترد... . (14)
پس از بازگشت امام مجتبی (علیهالسلام) به مدینه، عباس (علیهالسلام) در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم میکرد. او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت (16) و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید.
دوشادوش امام حسن (علیهالسلام)
اما باوجود شرایط نا به سامان پس از شهادت امام علی (علیهالسلام)، حضرت عباس (علیهالسلام) دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با علی (علیهالسلام) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیشتر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح، هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح میداد اصل پیروی بیچونوچرا از امام برحق خود را به کار بندد و سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمییابیم که او علی رغم عملکرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پنددهی مورد خطاب قرار دهد. این گونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق (علیهالسلام) وارد شده است، میخوانیم: «السلامُ عَلَیک أیّها العَبدُ الصّالحُ، المُطیع لِلّهِ و لِرَسولِهِ و لأَمیرالمؤمنینَ و الحَسَنِ و الحُسَینِ صَلّی الّلهُ عَلیهِم وَ سَلَّمَ»؛ «درود خدا بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آنها باد.»(15)
البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل میکرد. پس از بازگشت امام مجتبی (علیهالسلام) به مدینه، عباس (علیهالسلام) در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم میکرد. او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت (16) و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد. تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی بی بدیل، در جوار رحمت الهی سکنی داد و به آن بسنده نکرده و بدن مسموم او را نیز آماج تیرهای کینهتوزی خود قرار دادند. آنجا بود که کاسه صبر عباس (علیهالسلام) لبریز شد و غیرت حیدریاش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین (علیهالسلام) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشکآلود برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود. (17)
یاور وفادار امام حسین (علیهالسلام)
معاویه که همواره میدانست رویارویی با امام حسن (علیهالسلام) و یا قتل امام سبب فروپاشی اقتدارش میشود، هرگز با امامان بدون زمینهسازی قبلی و عوامفریبی وارد جنگ نمیشد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمیکرد؛ اما ناپختگی یزید و چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراضآمیز به صورت آشکار میدید. اگرچه معاویه تلاشهای فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به کار بست، اما بهخوبی میدانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیشبینی نمود.
امام با صراحت و شفافیت تمام در نامهای به معاویه فرمود: «اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی، با این که او جوانی خام، شرابخوار و سگباز است، بدان که بهدرستی به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساختهای.»(18) و در اعلام علنی مخالفت خود با حکومت یزید فرمود: «حال که فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظی کرد.»(19) در این میان، حضرت عباس با دقت و تیزبینی فراوان، مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال میکرد و از پشتیبانی امام خود دست برنداشته و هرگز وعدههای بنیامیه او را از صف حقپرستی جدا نمیساخت و حمایت بیدریغش را از امام اعلام میداشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولیدبنعتبه» نگاشت: «حسین (علیهالسلام) را احضار کن و بیدرنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست.» ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید، اما امام سر باز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر میکنی، مرا نیز احضار کن.» مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر، اگر بیعت نمیکند، گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن ابیچشم! تو دستور میدهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»(20) در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند، قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود. من خون او را به گردن میگیرم.»
عباس (علیهالسلام) به همراه افرادش که بیرون دارالامارة منتظر بودند، با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند. (21) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت بهسوی حرم امن الهی نمود و عباس (علیهالسلام) نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیمگیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید؛ و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (علیهمالسلام) را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهای بیدریغش از امام بر خود، به منصه ظهور رساند.
پینوشتها:
1 ـ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، قم مکتبة بصیرتی، 1405 ق، ص 332.
2 ـ سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق، ج 7، ص 429.
3 ـ محمدبنابراهیم کلباسی، خصائص العباسیة، مؤسسه انتشارات خامه، 1408 ق، ص 119 و 120.
4 ـ محمدعلی ناصری، مولد العباسبنعلی (علیهالسلام)، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372 ش، صص 61 و 62.
5 ـ عبدالرزاق مقرم، العباس (علیهالسلام)، نجف، مطبعة الحیدریة، بیتا، ص 88.
6 ـ محمدمهدی حائری مازندرانی، معالی السبطین، بیروت، مؤسسه النعمان، بیتا، ج 2، ص 437، العباس (علیهالسلام)، ص 153.
7 ـ ابوالفضل هادی منش، ماه در فرات؛ نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس (علیهالسلام)، قم، مرکز پژوهشهای اسلامی صداوسیما، 1381 ش، ص 47، به نقل از تذکرة الشهداء، ص 255.
8 ـ احمدبنمحمد المکی الخوارزمی، المناقب، قم، مؤسسه النشر الاسلام، 1411 ق، ص 227، العباس، ص 154.
9 ـ در احادیث شیعه و سنی روایاتی مبنی بر جواز به کار بستن فریب جنگی وجود دارد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: در جنگ خندق از رسول خدا شنیدم که فرمود: «الحربُ خُدعةٌ» و سپس فرمود: در جنگ هر چه میخواهید، بگویید. (فیض کاشانی، کتاب الوافی، ج 15، ص 123.) ابنهشام نیز در روایتی طولانی، خدعه زدن رسول خدا صلیالله علیه و آله را در این جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسی نیز آن را در باب جهاد (شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 180) به روایت از ابنهشام (نک: السیرة النبویة لابنهشام، ج 3، ص 183 ـ 179) نقل مینماید. همچنین مینویسد: از مسعدةبنصدقه روایت شده: از فردی از نوادگان عدیبنحاتم شنیدم که گفت: امام علی (علیهالسلام) در روز جنگ صفین، با صدایی رسا به گونهای که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خواهم کشت. سپس بیدرنگ زیر لب گفت: انشاءالله. من عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! شما بر آن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان، سخنتان را تغییر دادید. چه در سر میپرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتی پیدا میکند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است و من نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهیانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه] بفهم که اگر خدا بخواهد، تو نیز از آن خدعه انتفاع خواهی برد؛ و بدان که خدا نیز هنگامیکه موسی و هارون را به سوی فرعون فرستاد، فرمود: با او [فرعون] بهنرمیسخن گویید، شاید پند گیرد و [از خدای خودش] بترسد (طه/ 44). این در حالی است که به یقین خدا میدانست که او پند نخواهد گرفت و نخواهد ترسید، اما بدین وسیله موسی را برای دعوت و گفتگو با فرعون و رفتن به سوی او ترغیب نمود (کتاب الوافی، ج 15، ص 123).
10 ـ همان.
11 ـ همان، ص 228.
12 ـ همان.
13 ـ نهجالبلاغه دشتی، خطبه 192، ص 398.
14 ـ محمدباقر بیرجندی، کبریت الاحمر، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1377 ق، ص 385.
15 ـ جعفربنمحمدبنجعفربنقولویه القمی، کامل الزیارات، بیروت، دارالسرور، 1418 ق، ص 441.
16 ـ مولد العباسبنعلی (علیهماالسلام)، ص 74.
17 ـ باقر شریف قرشی، العباسبنعلی (علیهماالسلام) رائد الکرامة و الفداء فی الاسلام، بیروت، دارالکتب الاسلامی، 1411 ق، ص 112.
18 ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1403 ه. ق، ج 44، ص 326.
19 ـ همان.
20 ـ محمدبنجریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین، چاپ دوم، ج 3، ص 172؛ سیدبنطاووس، المهلوف علی قتل الطفوف، ص 98.
21 ـ ابوجعفر محمدبنعلیبنشهر آشوب اسروی المازندرانی، مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 88.