دلنوشته ها

من پادشاه نیستم (ولادت پیامبر اکرم) ویژه

«من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید»؛ این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همة قبایل به او ایمان آورده بودند؛ لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند. رسول الله از جایش بلند شده بود؛ آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ؛ آن طور که تنش تن او را لمس کند و در گوشش گفته بود: «من برادر توام؛ اَنَا اَخوکُ». گفته بود فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه، من از آن سلطان ها که خیال می کنی نیستم.

مسیح من، مسیح تو ویژه

لیلت عزیزم! سلام، کریسمس، مبارک. سال هایت چون شاخه های کاج سبز و روزهایت چون چراغ های روی شاخه رنگی باد! نمی دانم چندمین کریسمس است که برایت نامه می نویسم؛ نامه هایی که به تو نمی رسند؛ نامه هایی که تا ژانویه بعد، روی میزم می مانند.

قطعه ‌ای از بهشت ویژه

دور باشی یا نزدیک، امروز روز دیدار است، اما من خیلی دعا کردم که به نزدیک خویش دعوتم کند. غسل طهارت کردم، پاک و حلال ترین لباس را پوشیدم، کسی منتظر من است. باید آرام و شمرده قدم برداشت که در هر قدم ذکری با ثوابی است: سبحان الله، الحمدالله ...

عقربه های خسته... ویژه

به همان شدت که ثانیه شمار عقربه های ساعتم را لگد می زند تا آنها را به جلو براند من آنهارا به دندان گرفتم تا شاید سیر سریع زمان را به فردا موکول کنم تا موهایم ارزش نیافتند و روی سفید به روزگار نشان ندادند تو را ببینم!

ای کاش در این بیت بسوزم ویژه

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی افتاده نــــخ چــادر او دست نسیمـــی تسبیــح دلم پاره شد آن دم که شنیدم با دست خودش داده اناری به یتیمــی

زیارتنامه گل (متن ادبی شهادت حضرت زهرا) ویژه

... و زنی به پاخاست و صدای دیگرگونه اش را به گوش ها رساند. صدایش نغمه بیداری محض بود؛ طنین سرکشی که برای تمام پچ پچ های بدآهنگ دروغ، ساز مخالف شده بود؛ صدای مقدسی از جنس گلدسته ای توحید که به آسمان ها زبانه می کشید و افراشته تر از تمام پرچم های عدالت خواه، سر بر افلاک هدایت می سایید.

سهمیه امــام رضــــای مرا گرفت ویژه

زائر شدم نسیم صدای مرا گرفت از دستم التماس دعای مرا گرفت

هر چند که دیده روی خوب تو ندید... ویژه

یک ذره زحد خویش بیرون نشود خودبینان را معرفت افزون نشود آن فقر که مصطفی بر آن فخر آورد آنجا نرسی تا جگرت خون نشود

امین وحی (مبعث) ویژه

مگر جز این، صدای دیگری در گوش کائنات خواهد ماند؟ جز این صدای بیدار باش، این زنگِ زنهار از خفتگی. مگر جز این نغمه عاشقانه، تلفظ دیگری در گوش جهانیان به جا خواهد ماند؟ این صدا که از کوهی تنها، نخست به هیات یک زمزمه جاری شد و آن گاه که به کوچه های زمین رسید، محکم ترین بانگ حیات بود که هیچ گوشه هستی را بی خبر باقی نگذاشت.

ای رازدار پرده پوش! ویژه

ای رازدار پرده‌پوش! سر در خویش فروبردن، گریستن در باد و روبه‌قبلهٔ عاشقی ایستادن را به من آموخته‌ای!